درد دل با تو گفتنم هوس است...حاج همت

نميدانم چرا؟ ولي همينگونه كه مي بينيد مدتي است دستم به قلم نمي رود براي سياسي نوشتن.شايد قبل ها بازديد هاي بيشتري هم از وبلاگ مي شد.اما چه مي شود.روح را مي آزارد.

بايد كه شيوه سخنم را عوض كنم...

از وقتي كه موضوع راهيان نور كه در دانشگاه ما به اسم قافله عشق مطرح شده حالم فرق كرده.نميتونم سياسي بنويسم.حرفها دارم ولي نميشه.براي نشريه دانشگاه هم مطلب نوشتم ولي خوب...فكر مي كنم حرفا همه تكراري شده.با اينكه اين همه حرف زده ميشه هيچ نقطه مثبتي ديده نميشه.هنوز هم آقا تنهاست.هنوز هم سبز ها جولان ميدن.هنوز هم داره به اسلام و انقلاب و مردم توهين ميشه.امروز تو فارس نوشته بود به عكس حاج همت هم توهين كردن.رنگ سبز بهش پاشيدن.حالا مي خوام يه نامه براش بنويسم:

حاجي سلام

مي خواستم از درد دلم برايت بگويم.نيستي نميداني اينجا چه خبر است.عكست را نمي گويم.مي دانم براي اين كارها ارزشي قائل نيستي.اما حاجي بايد بگويم...بايد بگويم عكس امام را آتش زدند و پاره كردند.

حاجي ميدانم اگر تو بودي اجازه چنين خبطي را نمي دادي.حاجي! فدايچشمانت شوم.گريه نكن.حاجي يادت مي آيد كه نمي خواستي براي بچه ها اتفاقي بيافتد؟نمي خواستي يك مو از سر بسيجي ها كم شود؟يادت مي آيد خادمي بچه ها را مي كردي؟

امروز سيلي مي زنند اين بچه ها را.امروز تازيانه مي زنند فرزندان علي را.تازيانه اي از جنس حرف هاي پر از تهمت و دروغ.پر از توهين.پر از بي مهري و بي احترامي.

حاجي كجاست آن صلابتت؟كجاست آن غيرت و مردانگي؟ كجاست آن اطاعت از ولايت؟

يادت مي آيد نمي خواستي وقت امام را حتي براي اينكه خطبه عقدتان را بخواند بگيري؟

امروز اشك آقا را در آورده اند...

امروز فرياد ناله آقا به گوش مي رسد.نداي جانسوز ولايت را نمي شنوي؟

أين عمّار؟...

بايد امروز با علي باشيم تا فردا جلوي حسين صف نكشيم.خوب مي گفت.مي گفت بايد ما افتخار كنيم اگر اهل كوفه باشيم.اهل كوفه در سه جنگ با علي بوده اند.ما هنوز براي علي سيلي هم نخورده ايم.

اما اگر كمتر از كوفيان باشيم دچار كربلاي سخت تري خواهيم شد.خودت گفتي كربلا رفتن خون مي خواهد.

خوني كه در رگ ماست هديه به رهبر ماست!

حاجي!...علي تنهاست...برگرد...




به قلم "هدهد" در سه شنبه بیستم بهمن ۱۳۸۸ساعت 23:32  |