یکی مثل همه
- این تلویزیون هم که هیچی نداره...اه
- چیه؟ باز حوصله ت سر رفته؟ یا باز دعوات شده که سر همه غر می زنی؟
- من موندم مردم برای چی تلویزیون می بینن؟ یه سری برنامه آشغال میسازن و تهش دو تا سریاله که همه می بینن... فقط همون یکی دو ساعت شب برنامه هاش مهمه بقیه فقط برای پر کردن کنداکتور پخشه. برن یاد بگیرن از...
- حالا تو خودتو ناراحت نکن...از نظر من کل تلویزیون سرگرمیه...الا اخبار که اون هم...
دوباره سرش را در گوشی اش فرو برد. با دو انگشت شست داشت چیزی تایپ می کرد. به نظر برافروخته بود. چندثانیه نوشت و گوشی را روی مبل انداخت و کنترل را به دست گرفت.
- هیچی یاد نمیدن به مردم... فقط بلدن شعار بدن، فیلم تکراری پخش کنن و سریالهای چیپ بسازن...فقط دوست دارن مردم لمپن بار بیان.
- حالا انتظار داری چی بگن؟...چی بسازن؟
- این همه پول تبلیغات داره میگیره خب یه چیز بهتر بسازه. تلویزیون شده بیلبورد تبلیغاتی.
- خب انتظار داری چی بسازن؟
- چه میدونم؟ یه برنامه ای که به فهم مردم کمک کنه. تو اخبار واقعیت ها رو به مردم بگه...چه میدونم...علم و اطلاع مردم رو زیاد کنه...جذاب باشه...بیشتر به موضوعاتِ...
صدای پیامک گوشی اش بلند شد. همانطور که گوشی روی مبل بود الگویش را زد و متن را خواند. چندثانیه مکث کرد و گوشی را برداشت. اما اینبار بدون اینکه چیزی بنویسد، گوشی را دوباره روی مبل انداخت، با حالتی که می خواست وانمود کند بی تفاوت است، دست به سینه نشست و پایش را روی پا انداخت و به برنامه اقتصادی تلویزیون خیره شد. پیدا بود که ذهنش جای دیگری است. می توانستم حدس بزنم که چه اتفاقی افتاده است. هرچقدر که تو دار بود، اصلا نمی توانست حالات روحی اش را از چهره اش محو کند.
- حالا که بر خلاف گذشته به برنامه اقتصادی علاقمند شدی اقلا صداش رو باز کن ببینیم چی میگه؟
- چی داره بگه؟ لابد میگه دنیا بحران اقتصادی داره و ما با این وضع داغون تازه خوبش هستیم. چند وقت دیگه هم رونق اقتصادی میشه و می ترکونیم...کل تلویزیون شده شبکه چهار. همین دو سه تا برنامه مسخره نسیم هم نبود، مردم نگاه نمی کردن.
- خب خود مردم دنبال سرگرمی هستن. تلویزیون هم متناسب با ذائقه اونها برنامه میسازه.
- تلویزیون ذائقه سازی هم میکنه...
- درسته ولی تلویزیون مگه چه معجزه ای میتونه بکنه؟
- بابا نمیگم هرچی ماهواره میده نشون بدن. اصلا در راستای نشر ارزشهای انقلابی شون یه چارتا برنامه درست و حسابی بسازن...تو هم هی دفاع کن از این رسانه میلی!
- اتفاقا من نمیگم رسانه همین وضعش خوبه. من دارم میگم از تلویزیون باید به اندازه تلویزیون انتظار داشته باشی نه بیشتر. تلویزیون مال چیزای سطحیه. انتظار نداشته باش کرسی نظریه پردازی بذارن تو تلویزیون.
- اصلا من نادان آدم...تو که آدم فرهیخته ای هستی بگو، چرا تو تلویزیون چارتا برنامه برای ترویج کتابخوانی نداریم؟
- چرا داشته باشیم؟
- إ؟!...خب تو خودت همیشه میگی کتاب مایه رشد آدمه.
- خب؟
- خب به جمالت...چرا تلویزیون از این برنامه ها نداره؟
- کتابخون شدن که با توصیه اخلاقی نمیشه. مردم باید احساس نیاز به کتاب داشته باشن. وقتی مردم احساس نیاز به کتاب ندارن تو هی بگو برید کتاب بخونید...دردی دوا نمیشه.
- پس چی کار کنیم؟
- وقتی یک ادیب و فیلسوف می میره و تشییع کننده هاش به 10 نفر هم نمی رسه، اونوقت یه فوتبالیست و خواننده تشییع چند ده هزار نفری دارن، یعنی برای جامعه سرگرمی مهم تر از اندیشیدنه.
- خب کی اینکارو کرد؟ چی شد که اینطوری شد؟ همین تلویزیون اینکارو کرد.
- تلویزیون هم یک بخشی از کاره. اما دنبال مقصر بودن فایده نداره...مهم نوع زندگی ماست...مثلا نسبت ما با تکنولوژی مشخص نیست...اون نمکدون رو بنداز!
- بیا...باز نرو تو فاز فلسفه...من چی میگم تو چی میگی؟
- باور کن فلسفه بافتن نیست. نگاه کن چقدر به گوشی وابسته ای! گوشی تو زندگیت یه جایی گرفته. یه جایگاه مخصوص داره. چون بهش احتیاج داری. موسیقی و فوتبال و سینما هم همینطور. حالا کتاب کجای زندگیته؟ حتی برای درسات هم ترجیح میدی به جای منابع اصلی جزوه ها رو بخونی.
- خب حالا اینایی که گفتی چه ربطی به حرف من داشت؟
- ربطش اینه که میگم ما نظم وجودی نداریم. نمیدونیم چیمون به چی ربط داره.
- من که گیج شدم.اصلا نمیشه دو کلمه باهات حرف زد. از بس کتابای این بابا رو می خونی با اون آلمانیه.
- مشکل اینه که ما نمیدونیم دقیقا چی میخوایم و دنبال چی هستیم. واسه همین یهو برای کتاب سینه چاک میکنیم، اما در طول 20 سال چارتا کتاب نمی خونیم.
- حالا اصلا بحث چی بود؟...من داشتم درباره تلویزیون حرف می زدم.
- اما من دارم درباره آشفتگی وجودی حرف می زنم. ایرادی که به تلویزیون هم میگیری مال همین آشفتگیه. فقط به دنبال این هستن که یه جوری مردم رو جذب کنن. فکر اینکه هرچیزی امکان و اقتضاء خودشو داره نمی کنن..
- بیا خودتم که دنبال مقصری.
- (خنده) اینم از آشفتگیه.هرچند من نگفتم مقصری نیست گفتم گشتن دنبال قاتل بروسلی فایده نداره. خانه از پای بست باید درست بشه...مثلا الانتو که علافی چرا نمیری کتاب بخونی آقای روشنفکر نقّاد!
- بیا دیگه...جنبه نداری. تا چارتا کلمه باهات حرف میزنیم سریع میری بالای منبر...نسوزه!
- حواسم هست...ماها دوست داریم ایراد بگیریم به جای فکر کردن و چاره اندیشی. چون آسون تر و جذاب تره و مسئولیت آور نیست.باید در وضع و حالمون فکر کنیم ببینیم کجای عالم هستیم..
- فکر زمانی کار میکنه که شکم خالی نباشه...وردار بیار اون ماهیتابه رو ببینم چی ساختی.
برچسبها: داستان, اندیشه, فرهنگ, آشفتگی







