باران
می گویند قرار است باران بیاید.برای باران باید ابرهای سیاه بیاید.ابرهای سیاه باید بیاید تا سیاهی ها را بشوید و ببرد.ابرهای سیاه مثل همین دلهای ماست.دلهایی که مثل دل من سیاه است.دلی که در گرو "کم من ثناء جمیل..." است.مال و مقام و شهرت و اسم و رسم حجاب است.مثل چادر های سیاه ،سیاهی می آورد.هر دو جانسوز است اما این کجا و آن کجا؟! اما چادر خاکی شد و سیاهی اش آبرو شد برای اهلش.اهل چادر!
دل اما هنوز خاکی نشد.کاش دلهای سیاه ما که بی شباهت به صورت امروز شهر نیست، هم خاکی می شد.بوی تربت می آید.می خواهند آبرو بدهند به این دلهایی که بی عشق اند و یا عشق های متکلف احاطه اش کرده اند.دنبال عشق ساده ام.
باران می آید تا سیاهی ها را بشوید و با خود ببرد.حتی روسیاهی ذغال هم با این باران شسته می شود، اگر ذغال ، بخواهد.
ابر سیاه،شهر سیاه و دلهای سیاه.باران می آید که در دل ده شب سیاه سیاهی هایمان را بشوید و خاکی مان کند.مثل روز اول که از خاک آفریده شده ایم.ساده ی ساده می شویم.دیگر سیاهی هایمان ننگ نیست،آبرو می شود.پیراهن سیاه محرم می شود آبروی ما.درست مثل کعبه.باید عاشق شوی که سیاهی ات را خاکی کنند و ساده و بی ریا و آبرومند شوی.
یک عشق است که تجربه نکرده ام.عشق کربلا!

برچسبها: کربلا, امام حسین ع, باران, محرم
