در گذشته گمان می کردم که اگر در زمان اباعبدالله علیه السلام بودم احتمالا در هنگامه کربلا مانند «سلیمان بن صرد خزائی» به گوشه ای پناه برده بودم و نه به جنگ می گفتم. اما وقتی بیشتر با این عالم دین آشنا شدم، دریافتم که اوضاع امثال من بدتر است.
گشتم در میان حاضران در معرکه کربلا که کسی را بیابم. دیدم وضع و حالم به «شبث بن ربعی» می ماند. کسی که به اکراه و اجبار امیری بخشی از لشکر را پذیرفت و ر معرکه جنگ نیز کراهت از جنگ با حسین علیه السلام داشت. اما آن قدر ایمانش محکم نبود که او را در راه حق مستقیم گرداند.
همسفر گفت: این چه حرفی است که میزنی؟ چرا این اندازه ناامیدی؟ بخواه که کاش مدافع حریم بودی. کاش سینه بر تیرها سپر می کردی.
گفتم: آرزو و محبت دیگر است و وضع ما دیگر. من از آنچه هست می گویم و تو از آنچه می خواهی باشی.
گفت: آنچه هستی هم در گرو آن است که می خواهی باشی. و اگر چنان نیستی، نمی خواهی.
گفتم: یا اباعبدالله، یا لیتنی کنت معک!
برچسبها:
دل نوشته,
امام حسین,
کربلا,
عاشورا
به قلم "هدهد" در سه شنبه چهارم مهر ۱۳۹۶ساعت 14:48
|
گفت عشق از دوست داشتن برتر است.راست می گفت.عشق
یعنی مستغرق در یار شدن و محو جذبه ی او بودن.چقدر ادبی شد!اما عشق ساده است.بی
تکلف و بدون تجملات لغوی.عشق جوهر است و نه کالبد.کالبد را تو تعیین می کنی.عشق به
یک زیبا رو آنقدر تو را محو می کند که نمی دانی چه کنی!خواب و خوراک را از تو می
گیرد. من این را تجربه کرده ام.عشق به مال دنیا آنقدر چشم و دل آدم را پر می کند که
اصلا نمی داند نقد جان را خرج کرد برای نقد پول! این را زیاد دیده ام.عشق به قدرت
آنقدر آدم را در کام خود فرو می برد که انسانیت آدم ذره ذره آب می شود و چیزی جز
گرگ از آدم باقی نمی ماند.خیلی ها تجربه کرده اند.
می گویند قرار است باران بیاید.برای باران باید
ابرهای سیاه بیاید.ابرهای سیاه باید بیاید تا سیاهی ها را بشوید و ببرد.ابرهای
سیاه مثل همین دلهای ماست.دلهایی که مثل دل من سیاه است.دلی که در گرو "کم من
ثناء جمیل..." است.مال و مقام و شهرت و اسم و رسم حجاب است.مثل چادر های سیاه
،سیاهی می آورد.هر دو جانسوز است اما این کجا و آن کجا؟! اما چادر خاکی شد و سیاهی
اش آبرو شد برای اهلش.اهل چادر!
دل اما هنوز خاکی نشد.کاش دلهای سیاه ما که بی
شباهت به صورت امروز شهر نیست، هم خاکی می شد.بوی تربت می آید.می خواهند آبرو
بدهند به این دلهایی که بی عشق اند و یا عشق های متکلف احاطه اش کرده اند.دنبال
عشق ساده ام.
باران می آید تا سیاهی ها را بشوید و با خود
ببرد.حتی روسیاهی ذغال هم با این باران شسته می شود، اگر ذغال ، بخواهد.
ابر سیاه،شهر سیاه و دلهای سیاه.باران می آید که
در دل ده شب سیاه سیاهی هایمان را بشوید و خاکی مان کند.مثل روز اول که از خاک
آفریده شده ایم.ساده ی ساده می شویم.دیگر سیاهی هایمان ننگ نیست،آبرو می شود.پیراهن
سیاه محرم می شود آبروی ما.درست مثل کعبه.باید عاشق شوی که سیاهی ات را خاکی کنند
و ساده و بی ریا و آبرومند شوی.
یک عشق است که تجربه نکرده ام.عشق کربلا!
برچسبها:
کربلا,
امام حسین ع,
باران,
محرم
به قلم "هدهد" در سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:54
|
حس و حال عجیبی داشت.چندبار رفته بودیم پیشش.نمی دانم او ما را می شناخت یا نه.ولی تقریبا همه او را می شناختند.همه کسانی که کربلا می آیند از او 30تا مُهر رایگان می گیرند.این بار که رفته بودم حرم خیلی سنگین بودم.انگار چیزی که می خواستم را نگرفتم.
نمی دانم چرا دلم می خواست حرف دلم را به او بگویم.پرسیدم :"چرا ما نمی توانیم آنگونه که باید از این سرزمین مقدس استفاده کنیم؟" لبخندی زد و گفت: "اگر بگویم ناراحت نمی شوی؟" گفتم:"نه می خواهم بدانم." باز هم لبخند زد و همانگونه که به مشتری می رسید گفت: "ناراحت می شوید؛نمی گویم!" گفتم:"نه! خواهش می کنم بگو."
گفت:"این از اثر مال حرام است! " تنم یخ کرده بود.مثل برق گرفته ها نگاهش کردم.آنقدر با طمأنینه و آرامش گفت که در صحت حرفهایش تردید نکردم.از خجالت دوباره تنم داغ شد و عرق کردم.مشتری اش که رفت با لبخند رو به من کرد و قبل از اینکه چیزی بگویم ادامه داد:" یک نگاه به خانه های اینجا بینداز.روی پشت بام چند خانه آنتن ماهواره ای می بینی؟" داشتم از تعجب شاخ در می آوردم.نمی دانستم چرا این سوال را پرسید.گفتم:" تا جایی که من چشمم کار می کرد همه خانه ها ماهواره دارند و بعضی ها چندتا!" لبخند هنوز روی لبش بود.گفت:" در ایران چقدر از ماهواره استفاده می شود؟" گفتم:" اخیرا زیاد شده ولی هرچه که باشد به نسبت کمتر از اینجاست!" دوباره پرسید:" به نظرت مردم ما مذهبی تر هستند یا ایرانی ها؟"بیشتر متعجب شدم ولی داشتم در مسیر استدلالش می افتادم اما نمی دانستم به چه نتیجه ای می خواست برسد.گفتم:" در عامه مردم به نظر می رسد مردم عراق بیشتر با مسایل دینی در زندگی درگیرند." گفت:"حالا بگو ببینم چند تا بانک در کربلا دیده ای؟" تازه داشتم می فهمیدم چه می خواهد بگوید اما مثل یک شاگرد محو حرفهایش بودم.گفتم:" نمی دانم به چشمم نخورد!" گفت:" در تهران و سایر شهرهایتان چندتا بانک دارید؟" سکوت کردم و از شرم و تعجب سرم را پایین انداختم.گفت:" غربیها با بانک تمام مردم شما را به حرام خوری آلوده کرده اند.و متدینین شما هم بدون اینکه بدانند و بخواهند حرام خور شده اند.اباعبدالله الحسین(ع) روز عاشورا وقتی گفتند ما حرف تو را نمی فهمیم گفت:اینها شکمهاشان از حرام پر شده و حرف حق را نمی شنوند."
پی نوشت: بازنویسی نقل قولی بود از یکی از دوستان!
برچسبها:
کربلا,
مال حرام,
بانک,
مهرفروش
به قلم "هدهد" در یکشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 22:12
|
مگه زمان حمله مغولها و اسکندر به ایران زنها و بچه ها کشته نشدند چرا ما باید برای یک نفر بعد 1400 سال عزاداری کنیم؟
اتفاقا این مساله نیز مساله بسیار با اهمیتی است.همانطور که در سوال قبلی پاسخ داده شد، مبنای عملکرد در قبال یک پدیده در اسلام ، نسبت آن پدیده با حق و حقیقت است.البته از نگاه اسلام کشته شدن هر انسانی در دنیا مذموم است.جان همه آحاد بشر محترم است.چراکه این جان به اراده الهی به انسانها داده شده است.انسانها برای زندگی خلق شده اند و نه مرگ.پس جان انسانها در نگاه اسلام محترم است.حال چه رسد به کشتار بزرگی چون نسل کشی مغولها در هزار سال پیش از این.طبیعی است که کشتار چه مربوط به هزار سال پیش باشد و چه هزار و چهارصد سال ، از حافظه تاریخ پاک نمی شود و در نگاه اسلام مذموم است.همین گونه است کشتارهایی که در عصر ما در هیروشیما و ویتنام و جنگ های عراق و افغانستان و کشتارهای خونین مردم بی گناه فلسطین و سایر جنگ هایی که در دنیا رخ می دهد.اساس اسلام همانگونه که از نامش بر می آید بر سلم و دوستی است.
اما اینکه چرا برای حادثه ای که سالیان درازی از آن گذشته بزرگداشت می گیریم؟ نکات مهمی در بر دارد.نگاه به واقعه عاشورای محرم سال 61 هجری باید نگاهی همه جانبه باشد.همانگونه که گفته شد این نسبت حرکات و پدیده ها با حق است که ارزش آن را تعیین می کند.غایت و هدف حرکاتی که انسان می کند ارزش دهنده به آن حرکت است.درست است که کشته شدن انسان بی گناه در حمله مغولها از دید اسلام و هر انسان آزاده ای دردناک و تلخ است.اما اگر در آن میانه کسی با هدفی والا مثلا در دفاع از ایران اسلامی کشته شد ، ارزشش با کسی که نسبت به حمله مغول بی تفاوت بود و کشته شد ، یکی نیست.کسی که از ترس پناه به خانه برد و در آتش سوخت با کسی که در دروازه سبزوار و نیشابور و تیسفون و اصفهان و هرات و غزنین و سایر شهرها ایستاد و جنگید و کشته شد ، یکسان نیست.
حال قیاس کنید که کسی بخاطر حفظ اسلام از خطر نابودی تلاش کند،مقاومت کند و کشته شود ، آیا ارزشش با کسی که به خاطر خاک کشته شده است یکی است؟! اسلامی که با ظهورش مسیر تاریخ را عوض کرد و به بشریت نگاهی نو داد؛ و به گواه تاریخ پیشرفت های بشر در تاریخ پس از اسلام مرهون اوست (این موضوع بحث تخصصی تاریخی می طلبد که در این مقال نمی گنجد)، در یک دوره ای می رفت که به کلی فراموش شود.تمام ارزشهای انسانی که در مجموعه اسلام یکجا جمع شده بود می رفت که به گور تاریخ سپرده شود.عدالت ،برادری،دفاع از مظلوم ،ایمان و معنویت و چه و چه به دست کسانی که داعیه اسلام عظیم الشان را داشتند ، در حال امحاء بود.عدالتی که در تمام تاریخ تمدن های اروپایی پیش از اسلام جایی دیده نشده که به عنوان شعار اصلی مردم مطرح باشد و در سایر تمدن ها نیز کمتر دیده شده است.اما اسلام آنچنان این اصل اساسی را محور قرار داد که تمدن جدید رنسانس در سده های اخیر ، این اصل را شعار خود قرار داده است.این ارزشها در حال نابودی بود.لذا شخصیتی مانند حسین بن علی (ع) برای دفاع از ارزش های والای انسانی که مسیر تاریخ را عوض کرد به پا خاست و با عده ای قلیل مقاومت کرد.آیا کسی که جانش را برای ارزشهایی فدا کرد که بشریت تا ابدالآباد مرهون آن است ، شایسته بزرگداشت نیست؟این است که ما را بر آن می دارد که بخاطر عظمت کار او و به خاطر مصیبت سنگینی که عبارت است از به خاک و خون کشیدن بزرگترین حق طلبان عالم ، این حرکت را تکریم کنیم و در عزای آنها سوگوار باشیم.این یعنی کشته شدن سید الشهداء کشته شدن یک شخصیت عظیم از 1400 سال پیش برای ما و نسلهای قبل و بعد از ما بود.
نکته بسیار با اهمیت تر از این مصیبت و جانفشانی این است که واقعه عاشورا یک درس است.یعنی یک متد و روشی است که سید الشهداء (ع) به بشریت داد که هر جا باطل بود و ظلم بود و حق در حال محو شدن بود ، ولو اینکه عده قلیلی باشید باید بپا خیزید.لذا بسیاری از انقلاب های سده اخیر اعم از اسلامی و غیر اسلامی را که انسان مطالعه می کند می بیند رهبران آن اذعان می کنند که قیام ما منبعث از درسی است که از عاشورا گرفتیم.معنی بزرگتر این عزارداری ها و سوگواری ها این است که بگوییم ما این درس را آموخته ایم و برای جانفشانی در راه حق سینه چاک و آماده ایم.این است که سینه می زنیم.و البته از دست دادن شخصیتی با عظمت حسین بن علی (ع) با آن مصیبت های جانسوز که دل هر انسان آزاده را به در می آورد ، نیز احساس و عواطف را تحریک می کند و از عاشورا حادثه ای غمبار ساخته است.اما همه باید بدانیم که اگر حسین (ع) کشته اشکهاست یعنی اشکی که در پشت آن مقاومت و ایثار برای تمام ارزشهای انسانی و الهی ظهور و بروز دارد.
برچسبها:
تالار اندیشه,
حمله مغول,
کشتار,
کربلا
به قلم "هدهد" در پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ساعت 15:8
|
هر روز که می گذرد بیشتر درکش می کنم.این روزها فهمیدنش دیگر نیاز به درک عمیق ندارد.خوب که فکر می کنم انگار تا حالا نگاهی کودکانه داشتم به این همه عظمت.ساده نیست.باید عاشق باشی که بفهمی چه می گویم.چه تناقض شیرینی! ساده اما پیچیده.
ساده نیست که در جمع انگشت نما باشی،هم به مقصود نرسیده و هم رسوا از این نرسیدن.آن روزها می گفتم باید شوقش باشد ، باید آدم عاشق باشد اما امروز تنها حسرتی بر دل دارم که افسوس! ای کاش می رفتم.
حالا شوقش هست.دارد دیوانه ام می کند.رویم نمی شود از خودش بخواهم اما دلم پر می کشد.هیچوقت اینگونه حس نکردم که عقبم.شرمسارم از اینهمه ادعای پوچ.اما امیدوارم.امیدوارم به دیدارش.اگر من آنگونه ام که نباید باشم او آنگونه است که باید باشد.خرده نمی گیرم که همه را مهمان کرده است جز من؛ میهمانی او میهمانی مدعیان نیست.باید دلداده باشی.مثل حبیب ، مثل زهیر ، مثل حر و...
ای کاش نامه جگرسوزی به دستم برسد "من الغریب الی الحبیب...".کاش از آن نگاههایی که زهیر را دیوانه کرد به من هم بکنی.کاش من هم حرّ صبح عاشورا باشم.ای کاش من هم با شما بودم.اما می دانم؛ می ترسم اگر من هم بودم آن سوی میدان...پناه بر خدا!
کربلا می خواهم آقا! دیگر در هیئت هم کربلا نرفته ها شرمنده اند.گوشه ای می نشینم و به درد خود می سوزم. راهم نمی دهی؟!چه بگویم؟ گفته بودند خاندان کرم هستید.شکایت نمی کنم اما پیش مادر گلایه می کنم.
به حق اشکی که برایت بی صدا ریخته شده مرا هم کربلایی کن! یا قتیل العبرات...
برچسبها:
کربلا,
عاشورا,
امام,
حسین
به قلم "هدهد" در جمعه دهم آذر ۱۳۹۱ساعت 16:34
|