بهنام: فقط من مونده م چرا تعطیل نمی کنن این بساطو؟ حتما باید همه ملت رو به کشتن بدن که بفهمن و تعطیلش کنن؟
مجید: همینطوری الکی که نمیشه تعطیلش کرد. هرچیزی حساب و کتابی داره!
سیاوش: حتما باید شرف و غیرتمون رو تو فرودگاه جده حراج کنن که بفهمین دارن نابودمون میکنن؟ واقعا برام سواله که چی باعث میشه که مردم و مملکتت رو بفروشی به این عربا؟!
بهنام: بیخیال سیا! باز شروع نکن!
سیاوش: نه! من نمیدونم خسته نمیشید اینقدر دفاع می کنید؟! واقعا فهمیدنش خیلی سخته؟
مجید: کی عرب پرستی کرد؟ من کی گفتم عربا مقصر نبودن؟ من دارم میگم مناسک اسلامی رو نمیشه به این سادگی تعطیل کرد.
سیاوش: دِ همین مناسک اسلامیتون ملت رو عاصی کرده. کی میخواین سر عقل بیاین آخه؟ این عربا این چیزا رو ساختن که تا دنیا دنیاست، پول مردم رو بچاپن. خدا تو دل آدماست. تو عقل آدماست نه تو سنگ و چوب. مگه خودتون نمی گید بت پرستی نباید کرد؟
مجید: چرا شلوغش می کنی بت پرستی کجا بود؟ مگه میرن اونجا سنگ و چوب رو بپرستن؟ یه نماد وحدت گذاشتن اونم خود خدا گفته.
بهنام: بیخیال مجید جون...
مجید: بی خیال چی؟ یه هفته س هرچی دلش میخواد میگه خب!
بهنام: بیخیخی! داش سیا هم تموم کرد...
سیاوش: من با تو که مشکل ندارم مجید! من دارم میگم عقل داشته باش. اینقدر هرچی هرکی تکرار میکنه قبول نکن.
(در اتاق باز می شود)
مزدک: سلااام برو بچ! آب جوش تو بساطتون هست؟
بهنام: بهههههه جناب انترکوتول! بیا داریم.
مزدک: انترکوتول خودتی؛ انتلکتوئل! نسکافه آوردم مخصوص خودم و خودت و سیا!... خب چه خبر از بیت الله الحرام؟؟(خنده)
بهنام: داداش تو دیگه شروع نکن!
مزدک: مگه چی شده؟ نکنه خبرایی بوده تو اتاقتون؟ (نگاهی به مجید می اندازد و به سیاوش نگاه می کند) خوووب بالاخره مصیبت سنگینی بود. یه عده علاف مفت خور رفتن پولاشون رو بریزن تو جیب یه عده از خودشون مفت خورتر، حالا هم موندن توش مث ...
مجید: بهنام جان قرار شد ساعت 12 خاموشی باشه الانم 8 دقیقه مونده.
سیاوش: اگه همه نظر دادن همه هم نظر میدن که قانون لغو بشه یا نه!
بهنام: حالا یه امشب رو سخت نگیر مجید!
مجید: خود دانید. یه هفته از ترم نگذشته خودتون همه قرار و مدارا رو دارید خراب می کنید. از ما گفتن.
سیاوش: از اولشم نظرات تحمیل شد.ما نظر نداده بودیم.
مزدک: باشه خب اگه مشکل منم میرم. فکر نمی کردم جماعت مرتجع اینقدر بی جنبه باشن که طاقت حرف مخالف رو هم نداشته باشن.
مجید: دوست عزیز! مرتجع کسیه که فکر می کنه فقط خودش می فهمه و بقیه احمق هستن. فکر نمی کنم انتلکتوئل ها هم اینقدر دگم باشن!
مزدک: برخورد بهتون حاج آقا؟! عاقبت خر کردن مردم همینه! حقشونه که برن زیر دست و پای نادونیشون له بشن!
مجید: مرام روشنفکری اینه که آدما تا موقعی که باهاشون هم فکر هستن،آدمن؟ پارسال برای کشتن سگ های ولگرد علیه شهرداری تظاهرات می کردین؛ حالا جون آدمیزاد اینقدر براتون بی ارزشه؟ صد رحمت به غربی ها که اقلا اگه این چیزا رو قبول ندارن، جون انسانها براشون اهمیت داره. اگه دین نداری اقلا آزاده باش.
سیاوش: اونا اگه جونشون برای خودشون اهمیت داشت اینقدر دست و پا نمی زدن برن یه جا که سه روز دور بزنن دور سنگ.همینجا به مردم فقیر و بدبخت خودمون کمک میکردن.
مجید: از کجا میدونی نکردن؟ یه بار از دوست روشنفکرت پرسیدی اینهمه از سفرهای آنتالیا و پاتایا حرف میزنه، چندبار به همون فقیر و فقرا کمک کرده؟
بهنام: آقا من معذرت میخوام... این حرفا چه فایده ای داره؟ نه تو حرف اینا رو قبول میکنی نه اینا حرف تو رو...
مزدک: مردم رو اینهمه ساله خر کردن. بعد میگه اگه دین نداری آزاده باش. مختو بستی دم از آزادی میزنی؟ به گنده هاتون باید بگی که سفت مخشون رو بستن! یکم اگه بذارن کله شون هوا بخوره، به عقل میان و برای سوار شدن رو مردم خرافات به خورد ملت نمیدن.
مجید: شما خودت چارتا کتاب خوندی خودتو علامه دهر میدونی.یکم نه نشستی به اندیشه هایی که خوندی فکر کنی، نه ببینی اصلا دین چی میگه! حالا درس عقلانیت می دی؟
مزدک: نیازی نمی بینم حرفایی که مال عهد بوقه و تاریخ انقضاش گذشته بخونم.
مجید: آدم اندیشمند ندیده و نشنیده قضاوت نمی کنه آقای انتلکتوئل!
سیاوش: آدم روشنفکر نمیره سراغ...
(در به سرعت باز می شود)
غلامرضا: میبینم که تمامی جهان کفر در برابر جهان اسلام صف آرائی کرده(خنده)
بهنام: بیخیال بفرما نسکافه! غلام مادر زنت دوسِت داره...
مزدک: خلاصه سیاوش بدون که اندیشه فوق مدرن دینی بعضی ها، الان کل دنیا رو ریخته به هم... راستی یکی از بچه هامون رفته، خواستی بیای پیشمون تخت خالی هست. گود نایت!(خارج می شود)
مجید: کاش آدم تَوَهمش رو جای تفکر به خورد دیگران نده!
غلامرضا: چی میگه؟...
برچسبها:
مناظره,
سیاسی,
اسلام,
حج