"تحقق" و "تفسیر" دو امر متفاوت است. می توان در هر پدیده ای هم نظر به تحقق آن داشت و هم تفسیری از آن ارائه کرد. لکن ممکن است این دو منطبق بر هم نباشد. یعنی تفاسیر از پدیده ها، می تواند متفاوت و متکثر باشد؛ اما در تحققِ آن پدیده تنها یک جلوه رخ نموده است. تفسیر غالبا امر بیرونی ست و دور از واقعیات پدیده رخ می دهد. یعنی قضاوت ما از بیرون نسبت به آن است. حتی وقتی امری تحقق می یابد هم با اینکه ممکن است مفسر در متن آن باشد، گاهی تفاسیر نادرست یا نامتجانس با حقیقت پدیده بیان می شود.
من کتابی را به دوستی می دهم. از بیرون تفاسیر متعددی از این حرکت من می تواند وجود داشته باشد. بیننده ای ممکن است بگوید من کتاب را به او هدیه دادم. دیگری می گوید من کتابم را به او قرض دادم. آن دیگری هم ممکن است بگوید او کتاب را به من سفارش داد و من برای او خریده و اکنون تحویل داده ام. اما ممکن است در تحقق پدیده دادن کتاب فعل دیگری رخ داده باشد. من کتابی نوشته ام و به او دادم تا نظرات کارشناسی اش را بدهد. در تحقق این پدیده یعنی "تسلیم کردن کتاب به دوست"، تفاسیر متفاوت است. اما فقط یکی از آنها تحقق یافته است. حتی دوستم پیش از دریافت کتاب یا علم به نیت من ممکن است تفاسیر متفاوتی از حرکت من داشته باشد.
غرض اینکه در زندگی و در مواجهه با هر پدیده ای، هرکس تفاسیر نزدیک به ذهن خود یا تفاسیر مطلوب خود را می پذیرد یا بیان می کند که ممکن است در تحقق آن پدیده، امر دیگری رخ داده باشد. مثلا تصمیمات سیاسی سیاستمداران برای هوادارانشان مطلوب و موجب توفیق جریان سیاسی تفسیر می شود. با این حال رقبا یا اپوزیسیون همان را منفی ارزیابی می کنند. اما در حقیقت یک واقعیت رخ خواهد نمود؛ شکست یا پیروزی. تحقق یک چیز است اما تفاسیر تابع پیش ساختارهای ذهنی ست و در نسبت آن پدیده با دیدگاه و مطلوب افراد متغیر است.
در قرآن نیز درباره تفاسیر از یک پدیده سخن به میان آمده است. در سوره احزاب آیه 12 می فرماید (قریب به مضمون) منافقان و سست ایمان ها در هنگامه بروز مشکلات و محاصره سنگین احزاب در جریان جنگ خندق، مواجهه با کفار را به منزله پایان آرمانگرایی دانسته و وعده های پیروزی خدا و رسولش را جز فریب نمی انگارند. با این حال در آیه 22 همین سوره می فرماید (قریب به مضمون) مومنان با دیدن لشکرکشی احزاب و قرار گرفتن در مشکلات و سختی ها، آن را تاییدی بر صدق گفتار خدا و رسول می دانند و ایمانشان به پیروزی اسلام بیشتر می شود.
پس انسان ها همواره ممکن است تفاسیر متعددی از هر پدیده داشته باشند، اما تنها یک امر تحقق می یابد. در حوزه علوم انسانی به خصوص تاریخ و علوم دینی، همواره باید مراقب تفاسیر بود. تفاسیر به کلی بی اعتبار نیستند، اما باید دانست کدام تفسیر به حقیقت نزدیک تر خواهد بود.
برچسبها:
تالار اندیشه,
قرآن,
فلسفه,
تفسیر
به قلم "هدهد" در شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 9:13
|
انسان در رنج آفریده شده است. نه تنها زندگی اش بلکه هستی اش با رنج عجین شده است. این رنج است که انسان را انسان می کند. به میزانی که این رنج انسانی، متعالی و حقیقی باشد، انسان نیز متعالی تر و وجودش حقیقی تر می شود. اما این رنج چیست؟ آیا خود رنج موضوعیت دارد؟ یا رنج در برابر چیزی است؟
گمان می کنم که انسان به جهت ضعیف بودن ذاتی اش در رنج است.برای نیل به هرچیزی توانی لازم است، و ناتوان باید توان را کسب کند. و کسب توان بدون زحمت و رنج ممکن نیست. رنج خود گرامی است اما این ارزش اعتباری است که هدف کسب توان به او می دهد.
هیچ آسودگی در دنیای ما قابل تصور نیست؛هیچ به معنای مطلق! اگر انسان عقل سلیم داشته باشد هیچگاه از وضع خود راضی نخواهد بود و به فکر کسب توان و تحمل رنج برای مرتبه بالاتر است.
اما رنج کسب حقیقت بالاترین رنج هاست. رنجی مقدس که برای نیل به حقیقت می بریم. در راه صعبی که عده کمی از نوع بشر به قلل رفیع آن دست یافتند و باقی یا در دامنه آن متوقف شدند و یا بسیاری که حتی پای در این مسیر نگذاشتند.
ما نیز شاید نتوانیم به قله حقیقت برسیم. برای ما نیز تحمل رنج مسیر همان نیل به هدف است. هدف در راه حق بودن است نه فقط رسیدن به هدف. رنج راه بخشی از حقیقت است. کوهنورد اگر به قله نرسد همین که پایش را از دشت فراتر بگذارد و قدم در مسیر بگذارد آن قدر هست که بالاتر رفته باشد.
پس از این رنج نباید ترسید و از در راه ماندن نشاید نومید شد.
هر که ترسد ز ملال، اندُه عشقش نه حلال...
برچسبها:
تالار اندیشه,
دل نوشته,
رنج,
هدف
به قلم "هدهد" در شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۴ساعت 15:13
|
گاهی خوب است آدم به مرحله ندانستن برسد. این گونه نیست که باید ما حتما به همه چیز علم داشته باشیم. اصلا مگر دانستن معیار برتری است؟ من به دنبال علم نیستم. من به دنبال فهمم. آنچه که درون مرا راضی نگه می دارد علم نیست. منکر نمی شوم که برای فهمیدن هم گاهی نیازمند علم هستیم؛ اما فهمیدن متوقف بر علم نیست.
این روزها در جامعه توسعه نیافته ما همه می خواهند اثبات کنند که می فهمند.اما اگر هم چیزی در حوزه ادراک باشد آن علم است که به رخ همدیگر می کشند. مثلا هیچگاه این هایی که مدعی فهم هستند خَلقی ندارند. نه اینکه منظورم اختراع باشد الزاما، خلق نوعی فهم. یا حتی خلق و تولید علم. فهم انسانها با هم متفاوت است و این چیزی است که همه نوع بشر در آن اتفاق نظر دارند. اما آیا این همه افهام متفاوت تولیدات متفاوت دارند؟ خیر این علم است که در همه جولان می دهد نه فهم اما فهم است که منجر به تولید می شود نه علم. نمونه اش همین بسیاری فارغ التحصیلان دانشگاههاست که سرشار از علوم هستند اما تولید چندانی از آنان نمی تراود.
علم آموختنی است اما درون زا است. یعنی معلوم بر اثر فهم تو تبدیل به علم می شود تو نمی توانی علمت را به دیگری منتقل کنی. اما می توانی آن را بیاموزی. در حین آموختن عین علم تو که تو به کمک عقلت آن را دریافتی به دیگری منتقل نمی شود. بلکه صورتی از آن را منتقل می کنی. اما زمانی در دیگری تبدیل به علم می شود که خودش به تعقل یا تجربه و یا کشف و شهود فهم کرده باشد و اینجاست که می گوییم فهم برتر است از علم.
آن چیزی که منجر به تولید می شود فهم است. از این رو تولید دو بشر که حتی در یک مکتب علم آموخته اند دو حاصل را می تواند در پی داشته باشد. پس باید به فهم ها بیش از علم ها احترام گذاشت. باید به فهم رسید.
چقدر فلسفه بافتم! همین هم نشان می دهد که من ادعای فهمیدن دارم؛ چون فقط چند گزاره از چند نفر را کنار هم گذاشته ام بی آنکه بفهمم. فهم ها اگر هم درست نباشند لا اقل اینقدر هستند که تعقلی در آن هست. عقلی که از بیکاری بیرون آمده است؛ نه آن عقلی که فقط منشا تکرار مکرراتی است که از دیگری آموختم و به جای او می اندیشم. یعنی من خود را ذی شعور نمی دانم و خود را تسلیم شعور دیگری کرده ام. این گونه جهان پر می شود از افرادی که مثل هم می اندیشند. عملشان هم با اندک تفاوتی که حاصل محیطشان است، بسیار شبیه به هم است.
همه دوست دارند بهترین باشند و هیچ کدام خوب نیستند چه رسد به بهترین! پوشش و ذائقه و روانشان شبیه هم شده است؛ الا ما رحم ربّی!
حالا اینجا در جهان توسعه نیافته وضع وخیم تر است. اینجا همه می خواهند بگویند با دیگران متفاوت و بلکه برتر هستند. همه می خواهند یک "او" باشند. "او"یی که چیزی دارد و آن چیز در ذهن شان برجسته است. حتی برجستگی آن چیز را هم از چیز دیگری آموخته اند.
انسانها همه به هم شبیه اند. کسی نمی گوید من باید "من" باشم. "من"ی که دیگری نیستم. این منم که باید به حقیقت برسم. و شاید رسیدن "من" به حقیقت مرام و مسلک دیگری بخواهد.
من باید بیاندیشم. در خود بیاندیشم. نمی خواهم فقط بیاموزم. دانش نمی خواهم، بینش می خواهم. گاهی فکرها هستند که مانع تفکر می شوند.
جایی که تفکر نیست، آدمی به سختی می تواند نفس بکشد.
برچسبها:
تالار اندیشه,
فلسفه,
تفکر,
فهم
به قلم "هدهد" در سه شنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۴ساعت 15:23
|
اسمش را هرچه که دوست دارید بگذارید. آری من غرغرو هستم، نق می زنم. کمترین کاری است که می توانم بکنم. حالا هی می آیند و می گویند مدت زمان حضور افراد نزد خانواده هایشان 25 دقیقه است. خود من هم که دارم می نویسم گرفتارم.ولی اقلا می توانم به جان خودم و دیگران نق بزنم.
حرفم اصلا خانواده نیست. حرفم روی تکنولوژی است. می گویند تکنولوژی ابزار است اگر خوب استفاده کنی خوب نتیجه می گیری و اگر بد استفاده کنی بد. اشکال من هم اینجاست. من می گویم باشد. سر ارادت ما خاک آستان شما! اما شما را به خدا می توانید درست استفاده کردن از تکنولوژی را تعریف کنید؟ می توانید اجرایش کنید؟
هرچه فکر می کنم می بینم این تکنولوژی است که مارا مفتون خود کرده است. ماییم که زندگی خود را داریم با تکنولوژی تطبیق می دهیم. لطفا مرا متهم کنید که دارد از تحجر دفاع می کند. اگر روشنفکری انقیاد در برابر تکنولوژی باشد من تاریک اندیشم.
آه و افسوس که یک نفر نیست که محض رضای خدا بگوید اصلا این تکنولوژی چیست که ما را درگیر خودش کرده و از کجا آمده که دارد ما را با خود می برد؟ این تب مصرف تکنولوژی را چه کسی به جان ما انداخته و چرا نمی توانیم از آن جدا شویم؟
چارلی چاپلین در "عصر جدید" جامعه تکنیک زده را خوب به تصویر کشید. من فقط می گویم ما گرفتاریم. ما برده تکنولوژی هستیم. مدیریت رفتار ما بر اساس چیزی است که عقل تکنیکی میخواهد. دیگر حتی نمی پرسیم این همه ماشین در خانه ما چه می کنند وقتی نمی توانند این فرصت را برای ما ایجاد کنند که بیشتر در کنار هم باشیم؟
قرار بود تکنولوژی زمان را برای انسانها ذخیره کند اما همین تکنولوژی ارتباطات نیز بیش از هر چیز وقت ما را می گیرد. حالا هر چه که می گوییم می گویند وقت نداریم. پس این وقت و زمان صرف چه می شود؟
تکنولوژی حاضر دیگر فن ساخت ابزار نیست. فن سلطه گری ابزار بر انسانهاست. آه که چقدر دوست دارم هرچه می توانم دور تر باشم از این تکنولوژی. اما افسوس که همه مسحور آنند. در شهر بیماران، سلامت مضحک است.
تکنولوژی امروز نوعی از دنیا پرستی ابزار محور است که دارد مفاهیم را هم تغییر می دهد. شادی که باید از درون بجوشد شده است موسیقی هایی که جز نویز و سروصدای خالی از مفهوم چیز دیگری نیست. ارتباط شده است خانواده ای که هر گوشه یک تلفن هوشمند دارند و در خانه و در شبکه اجتماعی با هم حرف می زنند. ما هم مرتب می گوییم فرهنگ سازی کنیم. فرهنگ به چه کار می آید حال آنکه تمام زندگی مان را به دست تکنولوژی و عقل تکنیک داده ایم؟
من نمی دانم چه باید کرد. نمی دانم مثل آناباپتیست ها باید شد یا نه؛ ولی کاش کسانی از این مردم به این راه رفته غرب تردید می کردند و سطحی به آن نمی نگریستند که " تکنولوژی خوب را می گیریم و تکنولوژی بد را رها می کنیم". و گویی غرب بدی های تکنولوژی را با میل خود گرفته است.
تکنولوژی، دنیاپرستی مدرن است و دنیا پرستی جز مردابی نیست که ما را از راه حقیقی باز می دارد. مرداب هرچه باشد مرداب است و چشمه حیات، آن دیگر است.

برچسبها:
تالار اندیشه,
عقلانیت مدرن,
تکنولوژی,
دنیا
به قلم "هدهد" در پنجشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 13:8
|
چرا باید در قرآن این همه آیه در رابطه با کشتن
دیگران باشد؟چرا باید یک گروه از مسلمانان بر پایه ی همین آیات دست به ترور و
کشتار دیگران بزنند؟بله اسلام آیات زیادی درباره ی "جهاد" دارد؛
البته هر جهادی به معنی "قتال" نیست.هرچند قتال و کشتن نیز در مواقعی
ضروری است.اما اسلام آیات زیادی هم درباره ی سلم و دوستی ، رعایت قانون و حدود
الهی ، اتحاد و یکپارچگی، گذشت و ایثار،اتحاد اهل کتاب و ادیان با یکدیگر و دهها
مساله ی دیگر دارد.
تکیه ی دشمنان اسلام بر آیات جهاد ، برای بهره برداری از
آنهاست.برای نیل به اهدافشان است.چرا که جهاد ، نقطه ی انتهایی حرکت رو به جلوی
اسلام است.جهاد نقطه ای است که آنها را ناکام می گذارد.جهاد یعنی کوشش در راه حق
که دشمنان اسلام آن را نمی خواهند و دوست دارند اسلام با تسامح و تساهل برخورد
کند.دشمن از اینکه مسلمانان در راه حق در مواقع لزوم از جان خویش هم می گذرند،
هراس دارد.
اما
درباره ی سوال دوم خودتان پاسخ را گفتید.اینها یک گروه هستند که هیچ ربطی به اسلام
ندارند و بر مبنای برداشت سطحی خود و بدون اطلاع از قرآن و سنّت پیامبر (ص) ،
احمقانه و جاهلانه دست به کشتار می زنند.اینها به گواه اسناد ، ارتباطات گسترده ای
با دشمنان درجه یک اسلام یعنی غرب دارند و برای تخریب چهره ی اسلام ، به مسلمان
کشی دست می زنند.اینها بویی از اسلام نبرده اند که اگر برده بودند، رقصیدن با
جنایت کاران بزرگ دنیا را حلال نمی دانستند و دفاع از مظلومین فلسطین را حرام
اعلام نمی کردند.به یقین اینها از مشرکین و کفار دوران جاهلیّت پست ترند و اصلا
مسلمان نیستند.
برچسبها:
تالار اندیشه,
اسلام,
جهاد,
وهابیت
به قلم "هدهد" در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:0
|
چرا اسلام دستور داده است که ملحد باید کشته شود؟حال
یک مساله را قبول ندارد، آیا باید کشته شود؟اسلام هیچگاه چنین دستوری ندارد و این دروغ محض
است.به عکس قرآن به پیامبر(ص) دستور می دهد در معرکه ی جنگ هم اگر کسی از کفار از تو
درباره ی اسلام سوال کرد ، با او با احترام رفتار کن و پاسخ او را بگو.هیچگاه
اسلام کفار و ملحدین را به دلیل کفر و الحادشان مهدورالدم نمی داند؛ بلکه آنها را تنها
نجس می داند و آن هم فلسفه ای دارد.تنها در یک صورت ملحد، کافر و مشرک مهدورالدّم
است ؛آن هم در زمانی است که با مسلمین دشمنی کرده و به جنگ برخیزد.اسلام هر اندیشه
ای را تحمل می کند، اما خشونت و تجاوز و زورگویی را تحمل نمی کند.در جنگ و کشتن
دشمن هم ابتدا او را نصیحت می کند و از درگیری باز می دارد، اما اگر آن دشمن بر
دشمنی و جنایت خود پافشاری کند،اسلام از جنگ و جهاد ابایی ندارد.هدف اسلام هدایت
است ،نه جنگ برای کشتن و تجاوز و نه جنگ برای جنگ.درباره ی مهدور الدم بودن دشمن
حربی، هیچ تفاوتی بین کافر و مسلمان نیست.هرکس از سلاح استفاده کند ، اسلام با
سلاح پاسخ می دهد و هرکس از اندیشه و عقل استفاده کند ، اسلام با اندیشه از او
استقبال می کند و هرکس از در صلح برآید، اسلام نیز از در سلم و دوستی به او می
نگرد.اما متاسفانه غرب و دشمنان اسلام همواره تلاش می کنند چهره ای جعلی از اسلام
نمایش دهند.
برچسبها:
تالار اندیشه,
اسلام,
الحاد,
کشتن
به قلم "هدهد" در جمعه سوم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:0
|
چرا در دین اسلام برده داری و داشتن کنیز مباح است؟و
اینکه چرا هنگام حمله مسلمانان به ایران و کشورهای دیگر زنان به کنیزی برده شده
اند؟
من قبلا در مطالبی با عنوان "تالار اندیشه 7" به
این سوالات پاسخ گفتم.لکن چون دوباره و به نوعی دیگر پرسیدید سعی می کنم توضیحی
اجمالی بدهم.اما لازم است مقدمه ای نیز بیان کنم.
نوع پرسش پرسشی محققانه نیست و پیداست ناشی از طرح شبهات
است که در رسانه ها علیه دین طرح می شود.چراکه محقق درباره واقعیات موجود تحقیق می
کند ، نه برده داری ای که عملا منسوخ شده است.نکته دیگری که باید تذکر بدهم این
است که اسلام برده داری را توصیه نمی کند بلکه آن را طبق شرایطی همانطور که گفتید
مباح می داند.اسلام معتقد است انسانها آزاد آفریده شده اند.حتی بر خلاف غربی ها که
تا چند دهه قبل هر رنگین پوست یا سیاه پوستی را برده می دانستند، اسلام ، فرزند
برده ها را آزاد می داند.چراکه برده شدن در اسلام دلیلی منطقی و تربیتی دارد و به
رغم آنچه که تصور می شود به مناسبت های مختلف ، توصیه به آزاد کردن برده ها می
کند.سیره و سنت رسول الله (ص) و ائمه معصومین(ع) هم نگاه غربی به برده داری را نفی
می کند.بلکه حضرات (ع) با برده ها همسفره شده و به بهانه های مختلف آنها را آزاد
می نمودند.
اما علت مباح بودن برده داری در اسلام و منطق آن این است که
در زمانی که جهاد ابتدایی رخ می دهد،جان و مال و ناموس کفار بر مسلمانان حلال
است.یعنی وقتی کافری در جنگ شکست خورد ، باید در خدمت مسلمان باشد.در واقع به این
واسطه به جای اسارت ، به مسلمان خدمت می کند و در خانه او با اسلام آشنا می شود.یعنی
به جای زندانی کردن اسیر، او را به کار می گیرد و با اسلام آشنا می کند و این
بزرگترین کمک برای تربیت کسی است که منطق اسلام را با شمشیر پاسخ می دهد.همچنین
زنان کفار که همسرانشان در جنگ کشته شده اند ، نمی توانند بی سرپرست بمانند،لذا با
اجازه ی حاکم شرع ، به کنیزی به مسلمانان مجاهد داده می شوند تا تحت سرپرستی اسلام
قرار بگیرند.حال آنکه تاثیرات اخلاقی ، اجتماعی و اقتصادی زیادی نیز در این حکم
اسلام وجود دارد که از آن صرف نظر می کنیم.
در
زمان حمله ی مسلمانان به ایران و روم نیز همین گونه بوده است.هرچند از دید ائمه
(ع) ، به شیوه ی عملکرد خلفا انتقاداتی وجود داشت؛ اما آنها هم همه ی زنها را به
کنیزی نگرفتند و تنها زنانی که مردهایشان در جنگ حاضر بودند به کنیزی و مردان اسیر
به غلامی گرفته شدند.
برچسبها:
تالار اندیشه,
اسلام,
برده داری,
پیامبر اعظم ص
به قلم "هدهد" در چهارشنبه یکم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:0
|
چرا توی ایران به جای شناساندن ایشان (کوروش) و اهدافشان به گونه ای دیگر جلوی ترویج نام کوروش و افکار او را می گیرند آیا این حرکت باعث ایجاد تنش نمی شود؟
پاسخ سوال شما در یک جمله قابل ارایه بود لکن چیزی که بنده می خواهم بگویم با استفاده از این سوال ، سبب شد که یک مطلب مجزا برای این موضوع باز کنم.البته متذکر شوم که بنده از سوالات اینگونه ای از هر دوستی استقبال می کنم زیرا زمینه رشد فکری را برای خود بنده هم فراهم می کند.به همین منظور از دوست پرسشگرمان تشکر می کنم.
اینکه در ایران چرا این اتفاق نیفتاده و عده ای به هر دلیل مانع از شناساندن این شخصیت عظیم می شوند ، دقیقا اعتراضی است که ما نیز به جامعه مدیران فرهنگی خود داریم.رهبر انقلاب در سفر چند سال پیش خود به استان فارس از جمله نکاتی که ذکر فرمودند همین بزرگداشت و یادمان سازی برای حوادث و بزرگمردی های باستان ایران است.البته نباید فراموش کرد که اگر عده ای به دلایل سیاسی در صدد باشند که از ایران باستان و شخصیتی مث کوروش ابزاری برای نفی دین و جایگزینی چنین شخصیت هایی با شخصیت های بزرگ عالم اسلام ، بسازند ،آنگاه است که باید دید تا چه حد طرح شخصیت ها و حوادث تاریخی کمک به اعتماد بنفس ملی می کند و تا چه حد مضر به حال مردم است.
گرایش به باستان گرایی ایرانی از جمله مسایلی است که از آغاز دوره روشنفکری در ایران رشد کرد و پیش از آن چندان به آن پرداخته نمی شد.این موضوع که در مقابل دین حرف از ایرانیت و باستان گرایی زده می شود ، خیانت بزرگی است.بنابراین نباید در چنین مواردی افراط کرد.مثلا داستانهایی درباره کوروش و سایر تمدن باستانی ایران گفته می شود که یا اساسا واقعیت ندارد یا گمانه مورخان است.نباید بدون استناد تاریخی حرفی زد.
ما همانطور که به کوروش و سایر بزرگان ایران باستان افتخار می کنیم ، قایل به این هستیم که هرچیز به اندازه باید مورد توجه قرار گیرد.نه کم و نه زیاد.
اما نکته بسیار ریزی که ما در تبیین اندیشه دینی و اسلامی و بلکه هر اندیشه ای باید آن را مورد مداقه قرار دهیم آن است که به جای پرداختن به مصادیق به سراغ مفاهیم برویم و به جای پرداختن به ظواهر و رفتار ها به مبانی و معیار ها بپردازیم.
اینکه عده ای رفتارشان چنین و چنان است را نباید پای اندیشه ای که آنان خود را به آن وابسته می دانند دانست.همانطور که ما رفتار مسیحیان را هیچگاه پای آموزه های مسیح (ع) نمی گذاریم ، رفتار مسلمانان دلیل بر تایید آن رفتار توسط اسلام نیست.در طول تاریخ هیچگاه دیده نشد که جامعه مسلمین تماما به دستورات اسلام عمل کرده باشند.حتی در اندیشه انقلاب اسلامی نیز اگر بنگریم، نمی توانیم رفتار غلط و سوء مدیران نظام را به پای اندیشه ناب ولایت فقیه گذاشت.چرا؟ چون مبانی اندیشه نظا اسلامی با عملکرد برخی از عناصر این کشور در تضاد است.البته من منکر نمی شوم که مردم از روی ظواهر قضاوت می کنند.لکن اگر مردم بخواهند با فکر و اندیشه قضاوت و عمل کنند و از مرتبه متعالی تر از عوامی گری به موضوع بپردازند ، قطعا رفتار مدیران را به پای نظام و اسلام نمی نویسند.
بنابراین هر اندیشه ای را باید از منابعی که آن اندیشه توصیه می کند گرفت و نه از کسانی که آن را پذیرفته اند.لذا امیرالمومنین (ع) می فرمایند:«اعرف الحق واعرف اهله».
برچسبها:
تالار اندیشه,
کوروش,
امیرالمومنین,
امام خامنه ای
به قلم "هدهد" در سه شنبه سوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 10:26
|
چرا
وقتی کوروش رو داریم به افرادی نظیر امام علی (ع) و حضرت ابوالفضل توجه کنیم؟اون در دارایی تمام می بخشید و
اینها در نداری خود؟
اما سوال
دیگر اینکه چرا به جای کوروش حرف از امیرالمومنین (ع) و شخصیت هایی مثل ابوالفضل
العباس (ع) سخن به میان می آید؟ پاسخ در سوال قبلی به نوعی داده شده است.همانگونه
که ما به کوروش افتخار می کنیم و او را الگویی برای نوع حکومت داری می دانیم و به
جهان معرفی اش می کنیم ، امام علی (ع) و سایر بزرگانی مانند عباس بن علی(ع) را نیز
به واسطه بزرگی هایشان گرامی می داریم.این شخصیت ها به واسطه بزرگی هایشان و عظمت
شخصیت ، تبدیل به شخصیت جهان بشری شده اند و متعلق به یک قوم و یک دین
نیستند.البته نباید فراموش کرد که جایگاه امیرالمومنین (ع) که در تمامی شئون
انسانی و الهی بی نظیر است هیچگاه قابل قیاس با کوروش نیست. البته بخشندگی یکی از
ارزشهای والای انسانی است ولی تفاوت میان امیرالمومنین (ع) و کوروش کبیر تنها به
این ارزش خلاصه نمی شود.حتی حکومت عدل علوی تنها یکی از شئونی است که مولی الموالی
(ع) بعنوان نمونه و الگو در آن شناخته شده است.در علم ، در جهاد ، در کار و تلاش ،
در معنویت ، در وظایف اجتماعی و خانواده و... نیز علی (ع) الگویی بی نظیر است.علی
(ع) یک انسان کامل است.پس شایسته این است که افتخار ما بعنوان پیروان او و حتی
افتخار کل بشریت باشد.
همچنین است شخصیت ابوالفضل العباس (ع) در مقیاسی
کوچکتر که همان فقاهت و علم ، همان ایمان و معنویت ، همان دفاع از حق و گم نشدن در
زخارف دنیا ، همان شجاعت و دلاوری را داراست.بنابراین افتخار به این انسانهای بزرگ
مانع از افتخار به بزرگانی چون کوروش و نوشیروان عادل نیست.اما هرکس در اندازه
شایسته خودش باید تکریم و تقدیس شود.این اندازه را همانطور که پیشتر عرض کردم نسبت
افراد با حق و حقیقت تعیین می کند.
برچسبها:
تالار اندیشه,
کوروش,
امیرالمومنین,
ابوالفضل العباس
به قلم "هدهد" در دوشنبه دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 10:14
|
ما در مملکت فردی به نام کوروش داریم؟که نه پیامبر بود و نه از طرف خدا حالا منشور اون داره تو سازمان ملل استفاده می شه اما قرآن چی؟
اینکه ما در تاریخ کشور خود فردی به نام کوروش داریم و شاخصه او حق خواهی و برقراری عدالت اجتماعی و توجه به کرامت انسانی است، مایه افتخار ماست.او را بزرگ هم می داریم.حتی بسیاری از علمای اسلامی نظیر علامه طباطبایی (ره) معتقد به این هستند که کوروش همان ذی القرنین است که در قرآن از او با نام بنده ی صالحی از بندگان خدا یاد شده است.این افتخار ماست که ایرانیان پیش از ظهور اسلام نیز حق گرا بودند و با ظهور اسلام این حق گرایی کامل شد و به اوج خود رسید؛چنان که در تاریخ مشهود است.اما استفاده از منشور کوروش در سازمان ملل دلیل بر این است که هر چیز دیگری که در سازمان ملل استفاده نشده است ، ارزشی ندارد ؟ این حرف غلطی است.ملاک صحیح بودن و نجات بخش بودن کتب و آثار بجا مانده از گذشته ، استفاده سازمان ملل یا سایر مردم جهان از آن نیست؛ بلکه باید دید ارزشها چیست و کدامیک از این میراث های بشری و الهی بیشتر بر این ارزشها استوار است.قطعا هر انسان منصفی که هر دوی این آثار ارزشمند که یکی کلام خداوند و دیگری کلام بنده ای از بندگان صالح خداوند است را مطالعه کرده باشد در خواهد یافت که این دو قابل قیاس نیستند.قرآن بسیار متکامل تر و جامع تر از منشور کوروش است.حال اینکه قرآن به هر دلیل شناخته نشد،دلیل بر بی ارزش بودن آن نیست.اگر در جامعه ای پزشکی حاذق و فوق تخصص بود و مردم به یک پزشک عمومی مراجعه کردند ، دلیل بر بی ارزشی آن فوق تخصص نیست.این اشتباه مردم است که دریا را رها کرده اند و به دنبال برکه اند.
البته نباید غافل شد که فضای سازمانهای بین المللی به شدت سیاسی است و بنده ابدا نگاه مثبتی به آنها ندارم.کتاب مقدسی مثل قرآن یا بخشی از آن اگر بخواهد معیار قرار بگیرد قطعا به معنی تایید مسلمین و نفی استکبار است . اگر سازمان ملل برای مسلمین ارزش قایل بود ، زیر پرچم استکبار جهانی سینه نمی زد.حداقل در قبال کشتار مسلمانان در اقصی نقاط جهان ، اندکی واکنش نشان می داد.
برچسبها:
تالار اندیشه,
کوروش,
منشور,
قرآن
به قلم "هدهد" در شنبه سی ام دی ۱۳۹۱ساعت 10:11
|
مگه زمان حمله مغولها و اسکندر به ایران زنها و بچه ها کشته نشدند چرا ما باید برای یک نفر بعد 1400 سال عزاداری کنیم؟
اتفاقا این مساله نیز مساله بسیار با اهمیتی است.همانطور که در سوال قبلی پاسخ داده شد، مبنای عملکرد در قبال یک پدیده در اسلام ، نسبت آن پدیده با حق و حقیقت است.البته از نگاه اسلام کشته شدن هر انسانی در دنیا مذموم است.جان همه آحاد بشر محترم است.چراکه این جان به اراده الهی به انسانها داده شده است.انسانها برای زندگی خلق شده اند و نه مرگ.پس جان انسانها در نگاه اسلام محترم است.حال چه رسد به کشتار بزرگی چون نسل کشی مغولها در هزار سال پیش از این.طبیعی است که کشتار چه مربوط به هزار سال پیش باشد و چه هزار و چهارصد سال ، از حافظه تاریخ پاک نمی شود و در نگاه اسلام مذموم است.همین گونه است کشتارهایی که در عصر ما در هیروشیما و ویتنام و جنگ های عراق و افغانستان و کشتارهای خونین مردم بی گناه فلسطین و سایر جنگ هایی که در دنیا رخ می دهد.اساس اسلام همانگونه که از نامش بر می آید بر سلم و دوستی است.
اما اینکه چرا برای حادثه ای که سالیان درازی از آن گذشته بزرگداشت می گیریم؟ نکات مهمی در بر دارد.نگاه به واقعه عاشورای محرم سال 61 هجری باید نگاهی همه جانبه باشد.همانگونه که گفته شد این نسبت حرکات و پدیده ها با حق است که ارزش آن را تعیین می کند.غایت و هدف حرکاتی که انسان می کند ارزش دهنده به آن حرکت است.درست است که کشته شدن انسان بی گناه در حمله مغولها از دید اسلام و هر انسان آزاده ای دردناک و تلخ است.اما اگر در آن میانه کسی با هدفی والا مثلا در دفاع از ایران اسلامی کشته شد ، ارزشش با کسی که نسبت به حمله مغول بی تفاوت بود و کشته شد ، یکی نیست.کسی که از ترس پناه به خانه برد و در آتش سوخت با کسی که در دروازه سبزوار و نیشابور و تیسفون و اصفهان و هرات و غزنین و سایر شهرها ایستاد و جنگید و کشته شد ، یکسان نیست.
حال قیاس کنید که کسی بخاطر حفظ اسلام از خطر نابودی تلاش کند،مقاومت کند و کشته شود ، آیا ارزشش با کسی که به خاطر خاک کشته شده است یکی است؟! اسلامی که با ظهورش مسیر تاریخ را عوض کرد و به بشریت نگاهی نو داد؛ و به گواه تاریخ پیشرفت های بشر در تاریخ پس از اسلام مرهون اوست (این موضوع بحث تخصصی تاریخی می طلبد که در این مقال نمی گنجد)، در یک دوره ای می رفت که به کلی فراموش شود.تمام ارزشهای انسانی که در مجموعه اسلام یکجا جمع شده بود می رفت که به گور تاریخ سپرده شود.عدالت ،برادری،دفاع از مظلوم ،ایمان و معنویت و چه و چه به دست کسانی که داعیه اسلام عظیم الشان را داشتند ، در حال امحاء بود.عدالتی که در تمام تاریخ تمدن های اروپایی پیش از اسلام جایی دیده نشده که به عنوان شعار اصلی مردم مطرح باشد و در سایر تمدن ها نیز کمتر دیده شده است.اما اسلام آنچنان این اصل اساسی را محور قرار داد که تمدن جدید رنسانس در سده های اخیر ، این اصل را شعار خود قرار داده است.این ارزشها در حال نابودی بود.لذا شخصیتی مانند حسین بن علی (ع) برای دفاع از ارزش های والای انسانی که مسیر تاریخ را عوض کرد به پا خاست و با عده ای قلیل مقاومت کرد.آیا کسی که جانش را برای ارزشهایی فدا کرد که بشریت تا ابدالآباد مرهون آن است ، شایسته بزرگداشت نیست؟این است که ما را بر آن می دارد که بخاطر عظمت کار او و به خاطر مصیبت سنگینی که عبارت است از به خاک و خون کشیدن بزرگترین حق طلبان عالم ، این حرکت را تکریم کنیم و در عزای آنها سوگوار باشیم.این یعنی کشته شدن سید الشهداء کشته شدن یک شخصیت عظیم از 1400 سال پیش برای ما و نسلهای قبل و بعد از ما بود.
نکته بسیار با اهمیت تر از این مصیبت و جانفشانی این است که واقعه عاشورا یک درس است.یعنی یک متد و روشی است که سید الشهداء (ع) به بشریت داد که هر جا باطل بود و ظلم بود و حق در حال محو شدن بود ، ولو اینکه عده قلیلی باشید باید بپا خیزید.لذا بسیاری از انقلاب های سده اخیر اعم از اسلامی و غیر اسلامی را که انسان مطالعه می کند می بیند رهبران آن اذعان می کنند که قیام ما منبعث از درسی است که از عاشورا گرفتیم.معنی بزرگتر این عزارداری ها و سوگواری ها این است که بگوییم ما این درس را آموخته ایم و برای جانفشانی در راه حق سینه چاک و آماده ایم.این است که سینه می زنیم.و البته از دست دادن شخصیتی با عظمت حسین بن علی (ع) با آن مصیبت های جانسوز که دل هر انسان آزاده را به در می آورد ، نیز احساس و عواطف را تحریک می کند و از عاشورا حادثه ای غمبار ساخته است.اما همه باید بدانیم که اگر حسین (ع) کشته اشکهاست یعنی اشکی که در پشت آن مقاومت و ایثار برای تمام ارزشهای انسانی و الهی ظهور و بروز دارد.
برچسبها:
تالار اندیشه,
حمله مغول,
کشتار,
کربلا
به قلم "هدهد" در پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ساعت 15:8
|
غنائم جنگی که در جنگ های اسلام بدست می آمد حلال بود در حالی که اگر لشکر مهاجم غنیمت برد ظلم کرده؟ و زنها را به کنیزی بر گزیدن اینها را چگونه جواب می دهند؟
قبل از پاسخ به این سوال باید بگویم که یک نکته ظریف در تمام برخوردهای اسلام وجود دارد.وآن اینکه اساسا کاری که انجام می شود بر مبنای حق است یا خیر.مثلا دو نفر رابطه جنسی برقرار می کنند این مساله حرام است و از نظر اسلام بسیار قبیح است.لکن با خواندن دو جمله بین این دونفر که حضرت حق آن را تشریع فرموده است این ارتباط زیباترین ارتباطات نزد خداوند می شود.
در مساله غنایم جنگی باید دید کدام جبهه برحق است؟جبهه ای که دعوت به سعادت می کند یا جبهه ای که برای دنیای خود می جنگد؟طبیعی است که غنایم جنگی در نگاه اسلامی برای مسلمینی که برای دفاع از حق آمده اند حلال و برای جبهه باطل حرام است.چرا که این غنایم و کل کاینات از آن خداست.البته مساله ناموس و حلال بودن آن بر مسلمین در همه جا صادق نیست.تنها در جهاد ابتدایی است که همه چیز دشمن بر مسلمین حلال می شود.البته در آن هم یک اثر بزرگ تربیتی وجود دارد.در جهاد ابتدایی (نه جنگ مسلمان با مسلمان!) یعنی وقتی مسلمین دین خود را با منطق به سمت کفار می برند و سران کفار مانع از رسیدن پیام اسلام به مردم خود می شوند ، اگر نصیحت ومنطق اثر نکرد و چاره ای نبود ، مسلمین ابتدا به جنگ می کنند و در جبهه جنگ هرکجا که باشد ، مال و جان و ناموس دشمنان در معرکه بر مسلمین حلال است.
اثر تربیتی این است که بعد از اینکه جان دشمنان متخاصم گرفته شد ، مال به عنوان بهره و مزد مجاهدین با نظر رهبر جامعه مسلمین تقسیم می شود.این تشویق است.و اثر تربیتی بزرگتر این است که از آنجا که دشمن کشته شد و خانواده او بی سرپرست شد ، مسلمان به بهانه خدمتگزاری خانواده او ،آنها را به خانه خود می برد و از این طریق با فرهنگ مسلمین و دین مبین آشنا می شود و تحت سرپرستی مسلمان واقع می شود.در حالی که طبیعتا عکس این مساله مشروع نیست.چون طبق "قاعده نفی سبیل" مسلمان نمیتواند تحت سرپرستی کافر قرار بگیرد.چون حرمت مومن به خدا از حرمت خانه خدا بالاتر است و در عین حال کافر به او در ردیف پست ترین هاست.البته نباید فراموش کرد که اسلام موافق برده داری نیست بلکه به عکس به بهانه های مختلف با نگاه مستحب یا کفاره برخی خطاها توصیه شده است بنده ای را آزاد کن.این منطق اسلام است.
برچسبها:
تالار اندیشه,
جنگ,
جهاد,
غنایم
به قلم "هدهد" در یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۱ساعت 19:27
|
در ذیل مطلب "تالار اندیشه (6)" سوالاتی برای دوست پرسشگر ما پیش آمد که به شرح زیر است.پاسخ ها نیز به حد مقدور آورده شده است:
یه سوال در مورد این مطلب گفتید که مستلزم خدایی کردن پرستش است در آن شکی نیست ولی آیا این موضوع تداعی کننده این مطلب نیست که باید از زمان وجود خدا انسان و بوده باشد برای پرستش خدا و یا موجودی دیگر پس آن هم ابدی می شود؟
و اینکه وقتی خداوند در قرآن به خود در رابطه با خلق انسان آفرین می گوید آیا نمی شود این را بر داشت کرد که قبل از آن توانایی خلق یا علم به خلق چنین موجودی نداشته است؟ و آیا این که لازمه خدایی این است که پرستیده شود این را تداعی نمی کند که خداوند برای این امر نیازمند به دیگری است و در نتیجه کامل مطلق نیست؟
اتفاقا به نکته خوبی اشاره کردید.درپایان مطلب عرض کرده بودم که این مساله نیاز به قدری آشنایی با فلسفه دارد! اگر قدری تامل کنید در می یابید که خداوند محدود به زمان نیست.پاسخ این است که زمان برای عالم ماده است.ضمن اینکه از خود قرآن استفاده می شود که "ان من شیء الا یسبح بحمده" یعنی همه مخلوقات تسبیح خدا را می گویند.لکن موجودی که درخور خدایی خدا به سمت او حرکت کند نبود.ضمن اینکه هیچ ایرادی ندارد اگر بگوییم خداوند حقیقت وجودی انسان را از پیش از خلقت جسمانی خلق کرده.البته باز متذکر شوم که این پیش به معنی قدیم بودن است نه حدوث آن.مثلا رسول مکرم اسلام(ص) می فرماید: اول ما خلق الله العقل.یا در روایتی دیگر "اول ما خلق الله نوری".پس مخلوق اولیه نیز در نگاه فلسفی و کلامی مانند خدا قدیم است.ولی نمی توان گفت علت خداست بلکه مخلوق اوست.مثل خورشید که از وقتی خورشید بوده نورش هم بوده.ولی نور خورشید علت وجود خورشید نیست و به عکس معلول آن است.لازمه خورشید بودن خورشید، نورافشانی آن است.اما نمی توان گفت نورافشانی علت خورشید است.لازمه خدای قادر متعال خلق موجودی به نام انسان است که در جهت تکامل به سمت خدا باید حرکت کند.اما علت خدا نیست.برعکس معلول آن است.
اما درباره اینکه قبل از خلقت جسمانی و این جهانی انسان خدا قادر به خلق انسان نبود و از ذوق چنین اختراع بزرگی به خودش آفرین گفته ، نادرست است و بیشتر به شوخی شباهت دارد.آنچه برداشت شخصی حقیر است و نه نکته تفسیری و روایی، این است که به نظر می رسد خداوند متعال از باب اینکه شناخت انسان برای سایرین که همه مخلوقات خدا هستند ممکن نیست، به خود آفرین گفت.یعنی چون کسی درجه خلق عظیمی به نام انسان را نمی فهمد پس طبعا درکش از تبریک گفتن به خدا عاجز است.لذا خدا که تنها خود می داند چه خلق بزرگی کرده بخاطر این آینه ای که از خود ساخت ، به خود آفرین می گوید.
امیدوارم پاسخم گیج کننده نبوده باشد.لطفا در صورت ابهام تذکر دهید.
برچسبها:
تالار اندیشه,
خدا,
خلقت,
انسان
به قلم "هدهد" در چهارشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۱ساعت 16:4
|
اصلا خدا برای چی انسان را افرید؟
اینکه خدا چرا انسان را خلق کرد؟ اساسی ترین سوال هستی است.از این سوال هدف و غایت هستی روشن می شود و کلید حق و باطل در همین است.منتها دلایل مختلفی ذکر شده که هرکدام شرح و بسطی به اندازه یک کتاب را می طلبد.علی ای حال بنده به یک نمونه تنها اشاره میکنم ولی شرح آن از حوصله این سوالات خارج است واگر مجالی بود در صورت درخواست عزیزان میتوان به آنها پاسخ گفت. البته نباید فراموش کرد که این سوال راباید از خدا پرسید نه از خلق خدا.یکی از دلایل خلقت انسان که در قرآن به آن اشاره شده عبادت است."وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون".سوال این است که آیا خدا نیازمند پرستش است؟ پاسخ این است که خیر؛ ولی اقتضای خدا بودن به لحاظ فلسفی پرستیده شدن است.یعنی خدا بودن خدا اقتضا می کند که شناخته شود و پرستش شود.همانگونه که اقتضای مخلوق پرستش است.لذا امر به پرستیدن در قرآن مشاهده نمی شود چون یک نیاز فطری است.در قرآن امر به این می شود که معبود حقیقی را بپرستید.یک وجه خلق انسان میتواند این باشد.یعنی انسان باید خلق می شد.نه اینکه خدا مجبور بود،بلکه اقتضای خدایی اش این بود.مثلا اقتضای آتش نور و گرماست نه اینکه ما تشریع کنیم که آتش بسوزاند یا نسوزاند.این مساله مستلزم یک نگاه فلسفی است و شرح بیشترش برای کسانی که با فلسفه آشنایی کمتری دارند ملال آور است.

برچسبها:
تالار اندیشه,
خدا,
خلقت,
پرستش
به قلم "هدهد" در دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۱ساعت 18:23
|
چرا
ولایت فقیه مطلقه است؟ و چرا بعضی مراجع این را قبول ندارند؟
بحث ولایت
فقیه بحث بسیار گسترده ای است.اجازه بدهید ابتدا پاسخ بخش دوم سوال را بدهم.اختلاف
نظر علما دلیل بر نفی اصل ولایت فقیه نیست لکن آنگونه که در سوال هم آمده است
اختلاف بر سر حدود و ثغور اختیارات ولی فقیه است.عده ای از فقها مدعی این هستند که
حد ورود ولی فقیه در اداره امور جامعه مسلمین در حد امور حسبیه و مسایل اقتصادی و
اجتماعی ست که دین در باره آنها اظهار نظر فرموده است.همچنین ورود به مسایل سیاسی
آن هم در جایی که ضرری متوجه حال مسلمین است.مانند اقدامی که میرزای بزرگ در تحریم
تنباکو و بر مبنای "قاعده نفی سبیل" انجام داد.اینگونه حضور فقیه جامع
الشرایط در صحنه سیاست و اجتماع را در اصطلاح ولایت مقیده فقیه می گویند.
اما ولایت مطلقه یعنی حق تشکیل حکومت اساسا متعلق
به فقیه جامع الشرایط است.از این منظر حاکم به واسطه اینکه راهبری جامعه به سوی
سعادت را برعهده دارد ، در مطلق امور حق دخالت و اظهار نظر دارد.مطلقه بودن یعنی
ولی فقیه میتواند در تمام امور نظر بدهد نه اینکه هر نظری که دلش می خواهد
بدهد.ولایت فقیه ولایت فقه بر جان و مال و سایر شئونات زندگی مسلمین است نه ولایت
فرد فقیه! این نگاهی است که خود حضرت امام خمینی (ره) بارها بر آن تاکید فرمودند.
اما اینکه از کجا این حق ولایت به فرد فقیه به
عنوان مجری فقه داده شده است باید به مبانی
ولایت فقیه رجوع کرد.عجالتا ومختصر میتوان گفت از آنجایی که حکومت از آن خداست و
خداوند پیامبر خود و پس از او ائمه (علیهم افضل صلوات المصلین) را حاکم از سوی خود
کرده است، فقیه جامع الشرایط نیز در عصر غیبت همان وظیفه را انجام می دهد.نمی شود
که به فردی حکومت داده شود و لوازم حکومت که کمترین آن ، اجازه اظهار نظر بر امور
مختلف زندگی مسلمین است ،به او داده نشود.این به صورت اجمالی پاسخ این است که چرا
ولایت باید مطلقه باشد.

برچسبها:
تالار اندیشه,
ولایت فقیه,
ولایت مطلقه,
حکومت
به قلم "هدهد" در سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۱ساعت 22:20
|
این
که ما حجاب نگه داریم تا شما آقایان چشمانتان و ایمانتان را حفظ کنید؟ پس حجاب
برای شماست نه ما زنها برو خودت چشمت رو نگه دار؟
در پاسخ به این
سوال یک سوال مطرح می شود.آن اینکه اگر به واسطه بی حجابی آسیب وگناهی حاصل شود و
یا بنیان های اجتماعی فرو بریزد، تنها متوجه مردان جامعه است؟آیا زنان به گناه نمی
افتند؟آیا زنان از معضلات اجتماعی منبعث از نفی اخلاق متضرر نمی شوند؟پاسخ روشن
است.پس اینکه بگوییم زنان حجاب می کنند که مردان گناه نکنند حرف نادرستی است.نباید
نگاه یک طرفه باشد.حجاب قبل از اینکه جنبه سلبی داشته باشد و مانع گناه مردان باشد
، جنبه ایجابی دارد و حافظ امنیت زنان است.به این معنی که اگر زن در تعاملات
اجتماعی ورود پیدا کرد ، به واسطه جذابیت های ظاهری مورد توجه است یا به واسطه
ارزش های انسانی خودش؟!یعنی در تعامل اجتماعی آن برتری های ظاهری جسم زن پوشیده می
شود تا فقط ملاک ارزش های انسانی باشد ولاغیر.البته نباید فراموش کرد که دستورات
پوشش و نگاه برای هر دو جنس صادر شده لکن آنکه برتری بیشتری دارد مسولیت حفظ این
برتری نیز سنگین تر خواهد بود.
برچسبها:
تالار اندیشه,
حجاب,
اجتماعی,
پوشش
به قلم "هدهد" در سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۱ساعت 22:17
|
آزادی
در دین را چگونه تفسیر باید کرد؟
بحث آزادی بحث
بسیار گسترده ای است و هر قسم آن نیازمند این است که مفصلا شرح و بسط یابد.اگر
منظور در اینجا آزادی اجتماعی باشد که به نظر می رسد اینگونه است،شاید بشود
اینگونه در یک جمله خلاصه شود.انسان آزاد است هرکاری بکند الا اینکه مانع سعادت
خود و دیگران شود. حال اینکه چه چیزهایی مانع است باید رجوع کرد به دستورات الهی
که در قالب دین به ما رسیده است.
برچسبها:
تالار اندیشه,
مسلمانی,
آزادی,
دین
به قلم "هدهد" در دوشنبه چهارم دی ۱۳۹۱ساعت 22:14
|
چرا
خارج شدن از دین اسلام حرام است و حکم آن اعدام است؟
پاسخ سوال دوم
از فحوای پاسخ اول قابل استنتاج است.از آنجایی که اسلام آوردن تحقیقی است اگر کسی
به رای عقل خود خود با تمام تحقیقات و جستجو دریافت که اسلام بر حق است ، اگر بر
مبنای هوای نفس خواست گرایشی دیگر را اتخاذ کند ،آیا شایسته این است که نام او
انسان باشد؟ آیا کسی که به فرمان عقل خود که تنها مزیت انسانها بر سایر موجودات
است ، عمل نمی کند،شایسته احترام است؟ البته کسی که از اسلام اعراض می کند مرتد
است لکن هر ارتدادی نتیجه و حکمش اعدام نیست.اگر کسی که از اسلام برگشت و در این
برگشتن موجب اهانت و ضربه زدن به دین و یا تحریض به جسارت شود ، آنگاه است که او
محارب با خداست و باید کشته شود.نه تنها محارب با خدا،که محارب با بشریت است.وگرنه
چه بسیار کسانی بوده اند و هستند که به هر دلیلی از اسلام جدا شدند ولی هیچگاه
محکوم به اعدام نشدند.البته آغوش اسلام برای همه باز است ولی کسی که عقل خود را
تعطیل می کند ، اسلام او را نمی خواهد و کسی که در مقابل حق بایستد ، اسلام او را
از بین می برد.مثال بارز این ایستادن در برابر حق سلمان رشدی ملعون است.حکم اعدام
او از بابت انتشار آن کتاب سخیف بود نه خروج از دین.
برچسبها:
تالار اندیشه,
مسلمانی,
ارتداد,
عقل
به قلم "هدهد" در یکشنبه سوم دی ۱۳۹۱ساعت 17:49
|
علی الظاهر یکی از دوستان که خود را معرفی نکرده بود تعدادی شبهه و سوال را به شرح زیر در نظرات قرار داد و خواهان پاسخ به آنها شد.این مجموعه شامل ده سوال است که به مرور روی وبلاگ حاضر بهمراه پاسخ ها قرار خواهد گرفت.سوالها به این شرح است:
1.چرا
ما بدو تولد باید مسلمان باشیم و هیچ اختیاری در انتخاب دین نداریم؟
2.به تبع آن چرا خارج شدن از دین اسلام حرام است و
حکم آن اعدام است؟
3.آزادی در دین را چگونه تفسیر باید کرد؟
4.این که ما حجاب نگه داریم تا شما آقایان چشمانتان و
ایمانتان را حفظ کنید؟ پس حجاب برای شماست نه ما زنها برو خودت چشمت رو نگه دار؟
5.چرا ولایت فقیه مطلقه است؟ و
چرا بعضی مراجع این را قبول ندارند؟
6.اصلا خدا برای چی انسان را
افرید؟
7.غنائم جنگی که در جنگ های
اسلام بدست می آمد حلال بود در حالی که اگر لشکر مهاجم غنیمت برد ظلم کرده؟ و زنها
را به کنیزی بر گزیدن اینها را چگونه جواب می دهند؟
8.مگه زمان حمله مغولها و
اسکندر به ایران زنها و بچه ها کشته نشدند چرا ما باید برای یک نفر بعد 1400 سال
عزاداری کنیم؟
9.ما در مملکت فردی به نام
کوروش داریم؟که نه پیامبر بود و نه از طرف خدا حالا منشور اون داره تو سازمان ملل
استفاده می شه اما قرآن چی؟
10.چرا وقتی کوروش رو داریم به
افرادی نظیر امام علی (ع) و حضرت ابولفضل توجه کنیم؟اون در دارایی تمام می بخشید
و اینها در نداری خود؟
باید اولا باید تشکر کنم از سوالاتی که پرسیده
شده.بنده پاسخ سوالات را بر مبنای دانسته های خودم از نگاه جهان بینی اسلامی و با
نظام فکری اسلامی عرض می کنم.لذا بعضی از سوالات نیاز به شناخت مبنایی از جهان
بینی دارد.البته لازم به ذکر است اگر جایی از پاسخ ها رسا نبود و یا ابهام داشت
بازهم جای بحث دارد لذا خواهشمند است سوالات را بپرسید.ضمنا از تاخیری که به دلیل
مشاغل فکری و کاری پیش آمد عذر می خواهم.اگر پاسخها طولانی شد در چند پست به ترتیب
خواهد آمد.
1.اینکه از بدو تولد مسلمانیم به یک معنی درست
نیست و به دو معنی درست است.اگر منظورتان این باشد که ما در خانواده ای اسلامی به
دنیا آمده و در شناسنامه مسلمان ثبت می شویم ، بله این اتفاق می افتد و ما از بدو
تولد مسلمانیم.اگر منظور این است که ما از بدو تولد پاک و راستین هستیم چنانکه خدا
انسان را پاک می آفریند.بله چنین است و ما مسلمانیم.اما اگر مسلمان به معنی حقیقی
کلمه باشد باید بگویم هیچ کس از بدو تولد مسلمان نیست.البته باید باشد اما این
باید یعنی ارزش انسان در مسلمان بودن است.مسلمان به معنی حقیقی کلمه! اینکه در
شناسنامه ثبت می شود از این روست که عموما فرزند یک خانواده به لحاظ فکر و عقیده مستقیما
متاثر از تربیت خانواده خود است.پس حکومت و دولت برای شناخت او در جامعه و رساندن
خدمات به او و تعریف نوع تعامل با او به همین اندازه که او در خانواده ای مسلمان
به دنیا آمده ، اکتفا می کند.
اما از نظر اسلام ملاک شناسنامه نیست.هرکسی که
این دین الهی را می پذیرد باید از روی فهم و عقل بپذیرد و اسلام آوردن موروثی از
نگاه اسلام مذموم است.چنانکه قرآن در آیات زیادی به همین دلیل بت پرستان را سرزنش
می کند.ایمان به خدا یعنی باور قلبی.کدام باور قلبی از پدر یا مادر به فرزند ارث
می رسد؟ حتی در دین اسلام پذیرش اصول دین یعنی اعتقادات اولیه و شالوده آن تحقیقی
است.اگر کسی تقلید کند پذیرفته نیست.ارزش انسان به عقل اوست.و ارزش اسلام هم به
عقلانی بودن آن است.پس کسی اگر در شناسنامه مسلمان شد ولی تحقیق در دین نکرد حتما در
اسلام آوردن خود تردید کند.
برچسبها:
تالار اندیشه,
مسلمانی,
دین,
انتخاب
به قلم "هدهد" در جمعه یکم دی ۱۳۹۱ساعت 22:8
|