اندکی درنگ

"تحقق" و "تفسیر" دو امر متفاوت است. می توان در هر پدیده ای هم نظر به تحقق آن داشت و هم تفسیری از آن ارائه کرد. لکن ممکن است این دو منطبق بر هم نباشد. یعنی تفاسیر از پدیده ها، می تواند متفاوت و متکثر باشد؛ اما در تحققِ آن پدیده تنها یک جلوه رخ نموده است. تفسیر غالبا امر بیرونی ست و دور از واقعیات پدیده رخ می دهد. یعنی قضاوت ما از بیرون نسبت به آن است. حتی وقتی امری تحقق می یابد هم با اینکه ممکن است مفسر در متن آن باشد، گاهی تفاسیر نادرست یا نامتجانس با حقیقت پدیده بیان می شود.

من کتابی را به دوستی می دهم. از بیرون تفاسیر متعددی از این حرکت من می تواند وجود داشته باشد. بیننده ای ممکن است بگوید من کتاب را به او هدیه دادم. دیگری می گوید من کتابم را به او قرض دادم. آن دیگری هم ممکن است بگوید او کتاب را به من سفارش داد و من برای او خریده و اکنون تحویل داده ام. اما ممکن است در تحقق پدیده دادن کتاب فعل دیگری رخ داده باشد. من کتابی نوشته ام و به او دادم تا نظرات کارشناسی اش را بدهد. در تحقق این پدیده یعنی "تسلیم کردن کتاب به دوست"، تفاسیر متفاوت است. اما فقط یکی از آنها تحقق یافته است. حتی دوستم پیش از دریافت کتاب یا علم به نیت من ممکن است تفاسیر متفاوتی از حرکت من داشته باشد.

غرض اینکه در زندگی و در مواجهه با هر پدیده ای، هرکس تفاسیر نزدیک به ذهن خود یا تفاسیر مطلوب خود را می پذیرد یا بیان می کند که ممکن است در تحقق آن پدیده، امر دیگری رخ داده باشد. مثلا تصمیمات سیاسی سیاستمداران برای هواداران‌شان مطلوب و موجب توفیق جریان سیاسی تفسیر می شود. با این حال رقبا یا اپوزیسیون همان را منفی ارزیابی می کنند. اما در حقیقت یک واقعیت رخ خواهد نمود؛ شکست یا پیروزی. تحقق یک چیز است اما تفاسیر تابع پیش ساختارهای ذهنی ست و در نسبت آن پدیده با دیدگاه و مطلوب افراد متغیر است.

در قرآن نیز درباره تفاسیر از یک پدیده سخن به میان آمده است. در سوره احزاب آیه 12 می فرماید (قریب به مضمون) منافقان و سست ایمان ها در هنگامه بروز مشکلات و محاصره سنگین احزاب در جریان جنگ خندق، مواجهه با کفار را به منزله پایان آرمانگرایی دانسته و وعده های پیروزی خدا و رسولش را جز فریب نمی انگارند. با این حال در آیه 22 همین سوره می فرماید (قریب به مضمون) مومنان با دیدن لشکرکشی احزاب و قرار گرفتن در مشکلات و سختی ها، آن را تاییدی بر صدق گفتار خدا و رسول می دانند و ایمانشان به پیروزی اسلام بیشتر می شود.

پس انسان ها همواره ممکن است تفاسیر متعددی از هر پدیده داشته باشند، اما تنها یک امر تحقق می یابد. در حوزه علوم انسانی به خصوص تاریخ و علوم دینی، همواره باید مراقب تفاسیر بود. تفاسیر به کلی بی اعتبار نیستند، اما باید دانست کدام تفسیر به حقیقت نزدیک تر خواهد بود.


برچسب‌ها: تالار اندیشه, قرآن, فلسفه, تفسیر



به قلم "هدهد" در شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 9:13  | 


 تفاوت

انسان ها همه شبیه به هم هستند؛ این روزها شبیه تر. برای متفاوت بودن باید متفاوت زندگی کنند. و متفاوت زندگی کردن ربطی به دارایی بیشتر و کمتر ندارد. متفاوت بودن تفاوت میان انتخاب نوع زندگی و زندگی بر اساس عرف جامعه است. اغلب آدمها خود انتخاب نمی کنند. چون مبنایی برای زندگی ندارند. حتی گاهی آدم های هدف دار که برای خود افقی در نظر گرفته اند نیز، مبنا ندارند. فقط چون عرف جامعه به او می گوید که باید مهندس خوب، یا پزشک خوب یا نویسنده خوب یا تاجر خوب باشی، هدفگذاری اش را با آن تنظیم می کند.

اما چرا کسی نمی اندیشد که باید انسان خوبی باشد. یا پدر خوبی یا همسر خوبی و از این دست؟ شاید بگویید اینها که بدیهی است. ولی بدیهی انگاشتن اینها مهمترین شباهت همه انسان های عصر ماست. همه گمان می کنیم که این بدیهیات را می دانیم و لازم نیست به آن بپردازیم چه رسد به اینکه بخواهیم آن را هدف زندگی قرار دهیم و برای رسیدن به آن هم تمام برنامه های زندگی را با آن تنظیم کنیم. اما واقعیت این است که این بدیهیات نمود عینی خیلی کمی دارد.

شاید بگویید همه هم تاجر و مهندس و پزشک و نویسنده خوبی نمی شوند، بله چنین است. من از کسانی حرف می زنم که با منطق نانوشته و دیکته شده جامعه پنداشته اند که هدفگذاری متفاوتی دارند، نه کسانی که حتی در این حد هم نمی اندیشند که اکنون در کجا هستند و به کجا می روند. این افراد با شبیه بودن به دیگران مشکلی ندارند و تفاوت را در رنگ و نژاد و صفرهای حساب بانکی می دانند.

اما دست کم آنها که ما نخبه می دانیم شان یا انسان های موفق می نامیم، هم عموما به دنبال همانی هستند که مردم عادی می خواهند. فقط در این تفاوت دارند که درک بهتری از آن هدف و راه رسیدن به آن دارند.

چرا فکر می کنیم که بدیهیات اهمیت ندارند؟ آیا بهتر نیست به این فکر کنیم که اگر بدیهیات با اهمیت تر از اعتباریات نیست، چرا اساسا بدیهی است؟

تفاوت دردناک است و تلخ. انسان های متفاوت تاریخ دردمند ترین افراد تاریخ بوده اند. حتی شاید بتوان مدعی شد که کسانی بر تاریخ اثر گذاشتند که متفاوت بودند. تفاوت حقیقی و نه تفاوت هایی که تنها توهم تفاوت اند.

تفاوت غایت زندگی نیست، خود زندگی است. اگر انسان ها با تفاوت هایشان خلق شده اند و شناخته می شوند، چرا نباید از این تفاوت ها برای تاثیر بیشتر در زندگی یک کُل به نام "بشریت" استفاده کنند؟


برچسب‌ها: فلسفه, اندیشه, تفاوت, بشریت



به قلم "هدهد" در جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 18:32  | 


 به دنبال چه می گردم؟

گاهی خوب است آدم به مرحله ندانستن برسد. این گونه نیست که باید ما حتما به همه چیز علم داشته باشیم. اصلا مگر دانستن معیار برتری است؟ من به دنبال علم نیستم. من به دنبال فهمم. آنچه که درون مرا راضی نگه می دارد علم نیست. منکر نمی شوم که برای فهمیدن هم گاهی نیازمند علم هستیم؛ اما فهمیدن متوقف بر علم نیست.

این روزها در جامعه توسعه نیافته ما همه می خواهند اثبات کنند که می فهمند.اما اگر هم چیزی در حوزه ادراک باشد آن علم است که به رخ همدیگر می کشند. مثلا هیچگاه این هایی که مدعی فهم هستند خَلقی ندارند. نه اینکه منظورم اختراع باشد الزاما، خلق نوعی فهم. یا حتی خلق و تولید علم. فهم انسانها با هم متفاوت است و این چیزی است که همه نوع بشر در آن اتفاق نظر دارند. اما آیا این همه افهام متفاوت تولیدات متفاوت دارند؟ خیر این علم است که در همه جولان می دهد نه فهم اما فهم است که منجر به تولید می شود نه علم. نمونه اش همین بسیاری فارغ التحصیلان دانشگاههاست که سرشار از علوم هستند اما تولید چندانی از آنان نمی تراود.

علم آموختنی است اما درون زا است. یعنی معلوم بر اثر فهم تو تبدیل به علم می شود تو نمی توانی علمت را به دیگری منتقل کنی. اما می توانی آن را بیاموزی. در حین آموختن عین علم تو که تو به کمک عقلت آن را دریافتی به دیگری منتقل نمی شود. بلکه صورتی از آن را منتقل می کنی. اما زمانی در دیگری تبدیل به علم می شود که خودش به تعقل یا تجربه و یا کشف و شهود فهم کرده باشد و اینجاست که می گوییم فهم برتر است از علم.

آن چیزی که منجر به تولید می شود فهم است. از این رو تولید دو بشر که حتی در یک مکتب علم آموخته اند دو حاصل را می تواند در پی داشته باشد. پس باید به فهم ها بیش از علم ها احترام گذاشت. باید به فهم رسید.

چقدر فلسفه بافتم! همین هم نشان می دهد که من ادعای فهمیدن دارم؛ چون فقط چند گزاره از چند نفر را کنار هم گذاشته ام بی آنکه بفهمم. فهم ها اگر هم درست نباشند لا اقل اینقدر هستند که تعقلی در آن هست. عقلی که از بیکاری بیرون آمده است؛ نه آن عقلی که فقط منشا تکرار مکرراتی است که از دیگری آموختم و  به جای او می اندیشم. یعنی من خود را ذی شعور نمی دانم و خود را تسلیم شعور دیگری کرده ام. این گونه جهان پر می شود از افرادی که مثل هم می اندیشند. عملشان هم با اندک تفاوتی که حاصل محیطشان است، بسیار شبیه به هم است.

همه دوست دارند بهترین باشند و هیچ کدام خوب نیستند چه رسد به بهترین! پوشش و ذائقه و روانشان شبیه هم شده است؛ الا ما رحم ربّی!

حالا اینجا در جهان توسعه نیافته وضع وخیم تر است. اینجا همه می خواهند بگویند با دیگران متفاوت و بلکه برتر هستند. همه می خواهند یک "او" باشند. "او"یی که چیزی دارد و آن چیز در ذهن شان برجسته است. حتی برجستگی آن چیز را هم از چیز دیگری آموخته اند.

انسانها همه به هم شبیه اند. کسی نمی گوید من باید "من" باشم. "من"ی که دیگری نیستم. این منم که باید به حقیقت برسم. و شاید رسیدن "من" به حقیقت مرام و مسلک دیگری بخواهد.

من باید بیاندیشم. در خود بیاندیشم. نمی خواهم فقط بیاموزم. دانش نمی خواهم، بینش می خواهم. گاهی فکرها هستند که مانع تفکر می شوند.

جایی که تفکر نیست، آدمی به سختی می تواند نفس بکشد.


برچسب‌ها: تالار اندیشه, فلسفه, تفکر, فهم



به قلم "هدهد" در سه شنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۴ساعت 15:23  |