گفتگو
نمی دانم چرا دلم می خواست حرف دلم را به او بگویم.پرسیدم :"چرا ما نمی توانیم آنگونه که باید از این سرزمین مقدس استفاده کنیم؟" لبخندی زد و گفت: "اگر بگویم ناراحت نمی شوی؟" گفتم:"نه می خواهم بدانم." باز هم لبخند زد و همانگونه که به مشتری می رسید گفت: "ناراحت می شوید؛نمی گویم!" گفتم:"نه! خواهش می کنم بگو."
گفت:"این از اثر مال حرام است! " تنم یخ کرده بود.مثل برق گرفته ها نگاهش کردم.آنقدر با طمأنینه و آرامش گفت که در صحت حرفهایش تردید نکردم.از خجالت دوباره تنم داغ شد و عرق کردم.مشتری اش که رفت با لبخند رو به من کرد و قبل از اینکه چیزی بگویم ادامه داد:" یک نگاه به خانه های اینجا بینداز.روی پشت بام چند خانه آنتن ماهواره ای می بینی؟" داشتم از تعجب شاخ در می آوردم.نمی دانستم چرا این سوال را پرسید.گفتم:" تا جایی که من چشمم کار می کرد همه خانه ها ماهواره دارند و بعضی ها چندتا!" لبخند هنوز روی لبش بود.گفت:" در ایران چقدر از ماهواره استفاده می شود؟" گفتم:" اخیرا زیاد شده ولی هرچه که باشد به نسبت کمتر از اینجاست!" دوباره پرسید:" به نظرت مردم ما مذهبی تر هستند یا ایرانی ها؟"بیشتر متعجب شدم ولی داشتم در مسیر استدلالش می افتادم اما نمی دانستم به چه نتیجه ای می خواست برسد.گفتم:" در عامه مردم به نظر می رسد مردم عراق بیشتر با مسایل دینی در زندگی درگیرند." گفت:"حالا بگو ببینم چند تا بانک در کربلا دیده ای؟" تازه داشتم می فهمیدم چه می خواهد بگوید اما مثل یک شاگرد محو حرفهایش بودم.گفتم:" نمی دانم به چشمم نخورد!" گفت:" در تهران و سایر شهرهایتان چندتا بانک دارید؟" سکوت کردم و از شرم و تعجب سرم را پایین انداختم.گفت:" غربیها با بانک تمام مردم شما را به حرام خوری آلوده کرده اند.و متدینین شما هم بدون اینکه بدانند و بخواهند حرام خور شده اند.اباعبدالله الحسین(ع) روز عاشورا وقتی گفتند ما حرف تو را نمی فهمیم گفت:اینها شکمهاشان از حرام پر شده و حرف حق را نمی شنوند."
پی نوشت: بازنویسی نقل قولی بود از یکی از دوستان!
برچسبها: کربلا, مال حرام, بانک, مهرفروش
