برداشت ها!

برداشت اول

سر چهارراه که رسید بدون توجه به چراغ سبز ماشین ها از لابلای آنها به آن طرف خیابان رفت.نگاهی به تابلوی اعلان برنامه ی تئاتر شهر انداخت.پوستر تئاتر "دایی وانیا" را دید.کار همیشه اش این بود که فقط تابلو را نگاه کند.تا به حال اما هیچ تئاتری ندیده بود.از در ورودی مترو داخل شد.جمعیت زیاد بود.وارد سکو که شد نگاهی به دو طرف سکوی خط 4 مترو کرد.با خودش می گفت چقدر جوان اینجاست.چقدر زیباست که مملکت ما سرشار از جوان است.چهره ی شسته و رفته ی بیشترشان و گاهی حرفهایشان را که می شنید و گاهی از کیف و کوله و کلاسورشان می فهمید دانشجو هستند.اینها را که می دید انگار امیدوارتر می شد به آینده ی کشور.آخر برای او مهم بود که چه بر سر این مملکت و نظام خواهد آمد.خودش هم هنوز جوان بود اما حالا جوانها را که می دید حس امید در دلش زنده می شد.چند لحظه بعد قطار آمد و همه برای رسیدن به مقصدشان راهی شدند.

برداشت دوم

سر چهارراه که رسید بدون توجه به چراغ سبز ماشین ها از لابلای آنها به آن طرف خیابان رفت.نگاهی به تابلوی اعلان برنامه ی تئاتر شهر انداخت.پوستر تئاتر "دایی وانیا" را دید.کار همیشه اش این بود که فقط تابلو را نگاه کند.تا به حال اما هیچ تئاتری ندیده بود.شاید اینجوری می خواست به یکی دو نفری که احتمالا نگاهشان به او می افتاد ژست هنرمندانه بفروشد.آخر آنها که نمی دانستند او تا به حال تئاتر ندیده.از در ورودی مترو داخل شد.جمعیت زیاد بود.وارد سکو که شد نگاهی به دو طرف سکوی خط 4 مترو کرد.با خودش گفت چقدر جمعیت ایستاده است.باز هم باید امروز قضیه ی فشردگی را اثبات کنیم.نگاهش را به تبلیغات ها دوخت.تا زیر سکو و کنار ریل ها هم تبلیغات کرده بودند.اولش فکر کرد با این اتصال برق فشار قوی چطوری آن تابلو ها را نصب کردند.اما خیلی زود یادش آمد که مترو 24ساعته نیست و در ساعات غیرکاری برقش را قطع می کنند.بعد فکر کرد با این همه پولی که شرکت مترو از طریق بلیط ها و این حجم تبلیغات می گیرد چرا تعداد قطار ها را افزایش نمی دهد که مردم مثل کنسرو داخل واگن نایستند.پس شهرداری و دولت چه می کنند؟ این همه هم جوان بیکار.چند لحظه بعد قطار آمد و همه برای رسیدن به مقصدشان راهی شدند.

برداشت سوم

سر چهارراه که رسید بدون توجه به چراغ سبز ماشین ها از لابلای آنها به آن طرف خیابان رفت.نگاهی به تابلوی اعلان برنامه ی تئاتر شهر انداخت.پوستر تئاتر "دایی وانیا" را دید.کار همیشه اش این بود که فقط تابلو را نگاه کند.تا به حال اما هیچ تئاتری ندیده بود.از در ورودی مترو داخل شد.جمعیت زیاد بود.وارد سکو که شد نگاهی به دو طرف سکوی خط 4 مترو کرد.تا دلت بخواهد جوان در ایستگاه بود.با خودش گفت همه جوان ها قیافه شان مدرن و غربی است.این دانشجوها که اینهمه با رنگ آبی و قرمز و سبز و بنفش شعار می دهند که ایران می خواهیم چرا هیچکدام شبیه ایرانی ها نیستند؟نه شکل موهایشان و نه شکل و رنگ لباسشان و نه حتی رفتارشان.چند نفرشان شاهنامه خوانده اند؟فقط منشور کورش را می چسبانند به دیوار اتاقشان.یا اگر خیلی هنر کنند "فروهر"ی در گردن می کنند. خودش هم هنوز جوان بود اما حالا جوانها را که می دید می گفت جوانهای امروز فقط ادعا دارند. چند لحظه بعد قطار آمد و همه برای رسیدن به مقصدشان راهی شدند.

برداشت چهارم

سر چهارراه که رسید از جلوی ماشین ها رد شد و به آن طرف خیابان رفت.مثل همیشه نگاهی به تابلوی اعلان تئاتر شهر انداخت.پوستر تئاتر "دایی وانیا" را دید.سعی کرد نام کارگردان و بازیگران را بخواند.هنوز جوان بود اما شاید بخاطر مطالعه شبها و یا نشستن پشت کامپیوتر روزها بود که خوب نمی توانست ببیند. وارد سکو که شد نگاهی به دو طرف سکوی خط 4 مترو کرد.با خودش می گفت در دل این آدم ها چه می گذرد؟ هرکدام برای خود مشکلی دارد، اعتقادی دارد ، خدایی دارد و عشقی.مخصوصا این جوانها.خدا کند این جوانها اگر دین ندارند آزاده باشند.البته همه ما درباره ی هم مسئولیم.حکما آنها هم درباره من فکر هایی می کنند.همه درباره ی هم فکر میکنیم.دنیای عجیبی است.کاش می توانستم کاری کنم که اینقدر مردم به سختی نیفتند.باید برنامه داشت.خدایا کمک کن به این مردم خدمت کنم. خودش هم هنوز جوان بود اما حالا جوانها را که می دید درباره ی آنها احساس مسئولیت داشت. چند لحظه بعد قطار آمد و همه برای رسیدن به مقصدشان راهی شدند.

برداشت پنجم

؟


برچسب‌ها: دل نوشته, سیاسی, اجتماعی, فرهنگی



به قلم "هدهد" در دوشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۲ساعت 10:26  | 


 مناظره

-          دوستان بسیجی ما ادعا می کنند که نماینده دانشجویان هستند در حالی که فراموش کرده اند این انجمن های اسلامی بودند که سالها پیش از انقلاب و پیش از تشکیل بسیج مبارزه می کردند و صدای ملت ایران بودند.به قول رییس جهمور هم نه یک ریال پول از حکومت می گرفت و نه مجری خواسته های حکومت بود.نماینده ی دانشجویان پول نمی گیرد ،آزاد اندیش است.متحجر نیست.دنبال آزادی بیان است.از حقوق مردم دفاع می کند.نه اینکه برای هر معترضی حکم اعدام بتراشد.با دیکتاتوری مبارزه می کند نه اینکه حامی دیکتاتوری باشد.اینها حقوقی هستند که باید دنبال کرد برادر! نه اینکه از دروغگوها و فاسدان دفاع کنید.

-          عزیزان انجمن اسلامی خیلی ما را مورد لطف قرار دادند.بنده گمان می کردم در این جلسه قرار است به اشتراک نظر برسیم برای حل مشکلات و برای پویایی جنبش دانشجویی نه اینکه اختلافات را بیشتر کنیم و بدتر از آن تهمت های ناروایی را به بخشی از جوانان متعهد دانشگاه بزنیم.در اینکه سالها پیش عزیزانی با نام انجمن های اسلامی فعالیت می کردند تردیدی نیست.اما جنبش دانشجویی که ارث و میراث نیست که هرکس برای خود گرو کشی کند و بگوید ما بودیم و دیگران نبودند.مهم اهداف است و نیت ها نه عنوان ها.کما اینکه الان بیش از ده تشکل بزرگ در دانشگاهها فعالیت می کنند.انجمن اسلامی همانگونه که از نامش بر می آید برای اسلام تلاش کرد و همگام با مردم انقلاب را به پیروزی رساند و شایسته ی تقدیر است.

بد این نیست که جنبش دانشجویی از حکومت اسلامی پول بگیرد و برای اسلام هزینه کند.بد این است که جنبش دانشجویی از آرمان های نخستین و از فلسفه ی وجودی و رسالتش دست بکشد و حالا به دنبال چیزی باشد که 60 سال پیش در چنین روزهایی 3تن از دانشجویان پاک برای نفی آن جان دادند.جنبش دانشجویی این نیست که با همه چیز مخالف باشیم ، جنبش دانشجویی یعنی گام به گام پیش برویم و اگر دستاوردی داشتیم آن را حفظ کنیم نه اینکه ابزار طمع دشمن باشیم.

-          شما خودتان اذعان کردید که پول می گیرید.پس چگونه می توانید آزاد اندیش باشید؟شما می گویید انجمن از رسالت خود روی گردان شده است.آیا رسالت ما غیر از آزادی خواهی و عدالت طلبی و اصلاح طلبی است؟شما که می گویید به دنبال حقوق مردم هستید ، چرا در سال 88 سنگ دولت را به سینه زدید و سال 92 به همان دولتی که از آن حمایت کردید فحش می دادید؟این آزاد اندیشی است؟این بازگشت از آرمان نیست؟

-          عزیز انجمنی می فرمایند ما گفتیم پول می گیریم.بله پول می گیریم و برای فعالیت های خود هزینه می کنیم.من از شما سوال می کنم ، انجمن اسلامی برای فعالیت های خود از دانشگاه پول دریافت نمی کند؟ بسیج دانشجویی هم طبق مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی برنامه می دهد و از دانشگاه پول دریافت می کند.درست مثل انجمن اسلامی و سایر تشکلات.من تعجب می کنم که ریاست محترم جمهوری کنایه می زنند.یا اطلاع ندارند و این خیلی بد است ، یا اینکه قصد خاصی دارند.به هر حال جناب آقای روحانی اگر متهم کرده باشند ، همه ی ما را متهم کرده اند نه فقط بسیج را.

-          این درست نیست که شما افکار را منحرف کنید.شما خارج از این مبالغ از سپاه پول دریافت نمی کنید؟

-          چرا! ولی کمک هزینه های سپاه برای هر پایگاه تا من یادم می آید 80هزار تومان در سال بود که اخیرا اندکی افزایش یافت.این مبلغ به اندازه ی هزینه ی تبلیغات یکی از جلسات شما هم نیست.ضمن اینکه اگر شما فعالیت سیاسی دارید ، بسیج هم در عرصه ی سیاسی، هم در عرصه ی فرهنگی و هنری ، هم در عرصه ی ورزشی ، هم در عرصه ی علمی و آموزشی و هم در عرصه ی دینی و چه و چه فعالیت دارد.بد این است که جنبش دانشجویی از منابع خارج از حکومت اسلامی پول دریافت کند و علیه حکومت اسلامی که دانشجویان برای آن فدا شدند هزینه کند.

-          چرا دروغ می گویید؟شما مثل رییس جمهورتان که 8 سال به مردم دروغ گفت و سرمایه های ملت را اگر نخورده باشد ، بر باد داده است ، دروغ می گویید.

-          شما یکریز اتهام وارد می کنید و منتظر جواب نمی مانید.هنوز سوالات قبلی به جاست...

-          به سوالات قبلی هم جواب بدهید.وقت وسیع است.

-          اگر اجازه بفرمایید! این شگرد اصلاحات است که جنجال و شبهه آفرینی می کند و منتظر پاسخ نمی ماند تا افکار عمومی را به سمت خود متمایل کند.وقت وسیع است اما تخریب با دو کلمه ممکن است ولی تبیین زمان بر است. ما هم سوالاتی داریم اگربه شیوه ی اصلاحات غوغاسالاری نشود.

-          شما حق ندارید به جریانات سیاسی توهین کنید، این خلاف اخلاق است...

-          شما به رییس جمهور یک مملکت در حین خدمتش اهانت کردید، آن زمان خلاف اخلاق نبود؟

-          شما به سید محمد خاتمی توهین نکردید؟

-          ما به هیچکس توهین نمی کنیم.ما هیچگاه به خاتمی در دوران ریاست جمهوری اش نگفتیم دروغگو.به عکس این هم پیاله های شما در 18 تیر بودند که خاتمی را درغگو نامیدند.نمی فهمم چرا اصلاحاتی ها هم به هاشمی فحش دادند هم به خاتمی و هم به احمدی نژاد.حالا نظرشان درباره ی خاتمی و هاشمی عوض شد.با همین فرمان بروید محب احمدی نژاد هم می شوید.اما ما همه را در جای خود نقد می کنیم.ضمنا شما گفتید احمدی نژاد "رئیس جمهورتان" ! اگر آقای روحانی با 18 میلیون رای خود را رییس جمهور همه ی مردم می داند که همینگونه هم هست ، احمدی نژاد با 24 میلیون رای قطعا رییس جمهور همه است.

-          مشکل اینجاست که ما در صحت این 24 میلیون تردید داریم و شما هیچگاه نگذاشتید ما به اعتراض خود رسیدگی کنیم و موسوی و کروبی را زندانی کردید.این آزادی است؟اینگونه شما از حقوق ملت دفاع می کنید؟ اینگونه خود را جنبش دانشجویی می دانید؟چرا تمام عناصر انقلابی باید در زندان باشند؟آن هم برای اعتراض به نتیجه ی انتخابات.

-          خواهش می کنم شلوغ نکنید.خوب شد که برگشتید به سوالات جا مانده.شما می گویید ما نگذاشتیم اعتراض کنید.مگر صندوق ها بازشماری نشد؟ مگر از خود کاندیداها نخواستند که صندوق های مورد شبهه را معرفی نمایند؟چرا نکردند؟اصلا اجازه ندادید. از همان ابتدا شلوغ کردید.از همان ابتدا سطل آشغال آتش زدید.بعد می گویید غوغاسالاری نمی کنید.کسانی که رییس جمهور قانونی را به دروغ و بی قانونی متهم کردند چرا خودشان تابع قانون نبودند؟

-          چرا شما اجازه ندادید آنها در تلویزیون از حقوق خود دفاع کنند و آنها را حبس کردید؟

-          چرا موسوی و کروبی اجازه ندادند روال قانونی انجام شود؟وقتی به قانون احترام نمی گذارند چطور می خواهند از امکانات حکومت استفاده کنند؟آنها تریبون می خواستند تا مجدد آشوب کنند.ضمن اینکه دفاع از حقوق در تلویزیون انجام نمی شود ؛ در دادگاه انجام می شود که ما هم همین را می خواهیم.

-          چرا عناصر انقلاب را متهم می کنید؟چرا همه ی رییس جمهور ها از نظر شما ضد انقلاب می شوند؟نخست وزیر امام در حبس است.رییس جمهور سازندگی منافق است، رییس جمهور اصلاحات جاسوس است ، شما حتی احمدی نژاد خودتان را هم منحرف می دانید.این چه منطقی است؟چرا به همه توهین می کنید؟انقلابی که فرزندان خود را می بلعد به دیکتاتوری نزدیک می شود.

-          اولین توهین به موسوی در دولت هاشمی بود.اولین توهین به هاشمی در اصلاحات بود.اولین توهین به خاتمی در همان دوران خودش بود.توهین به احمدی نژاد هم از ابتدا همین اصلاحاتی ها کردند.شما می گویید عناصر انقلاب؟کدام عناصر انقلاب؟ کسی که به قانون عمل نمی کند و مردم را طبق دستورات جین شارپ به بی قانونی و آشوب دعوت می کند دیگر عنصر انقلاب نیست.عنصری انقلابی است که بر حرف حق خود بماند نه اینکه نون به نرخ روز خور باشد.یک روز مرگ بر امریکا بگوید و یک روز برای امریکا با همان مختصات استکباری آغوش باز کند.دفاع از حقوق مردم یعنی نفی استکبار ، نه اینکه علی رغم ظلم آشکار امریکا از او استقبال کنیم و طبق خواست او عمل کنیم.

-          چرا بحث را عوض می کنید؟ حقوق مردم یعنی رای آنها در 88 که معلوم نیست چه شد؟با مهندسی انتخابات رای مردم را ربودید.

-          تا حالا تقلب بود و حالا شد مهندسی انتخابات؟

-          بله اگر احمدی نژاد آن حرف ها را نمی زد در مناظره و افکار عمومی را منحرف نمی کرد این همه آشوب نمی شد و مردم به گزینه ی خود رای می دادند.

-          شگرد اصلاحات مغالطه از طریق تغییر موضع است.اگر شما می دانستید انتخابات سالم نیست چرا از ابتدا شرکت کردید؟آقای هاشمی که تقلب را زمزمه می کرد چطور شد این بار دموکراتیک ترین انتخابات را تقدیر کرد؟هر دو انتخابات را یک دولت برگزار کرد.چرا موسوی و کروبی وقتی فهمیدند انتخابات مهندسی شده است به نشانه ی اعتراض انصراف ندادند؟هرچند مهندسی انتخابات را چند ماه بعد مطرح کردند.دست بردارید از اینهمه فریب کاری.این خواسته ی دشمن است که از آرمانتان و انقلابتان و حکومت اسلامی دست بکشید.حالا متوجه شدید چه ربطی به امریکا دارد؟جنبش دانشجویی 3قطره خون را داد تا بفهماند نیکسون ها نباید حاکم باشند.جنبش دانشجویی برای اسلام و آزادی مبارزه می کند نه برای استکبار و بردگی استکبار.

-          چقدر شعار می دهید؟هنوز بسیاری سوال است که به آنها پاسخ ندادید.متاسفانه نبود آزاد بیان مانع می شود برخی چیزها را بگویم.

-          شما که هر چه می خواستید گفتید.

-          ما هنوز هم حرف های زیادی داریم که باید گفته شود.


برچسب‌ها: مناظره, سیاسی, دانشجو, بسیج



به قلم "هدهد" در سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 13:53  | 


 سه قطره خون!

دختر و پسر دست هم را گرفته بودند و جلوی دانشکده فنی سرود یاردبستانی می خواندند.نمی دانم هوا ابری بود یا آن روز هم آلودگی مانع شده بود آفتاب بتابد.جلوی دانشکده ی فنی که 60 سال پیش شاید همین ساعت بوی مرگ از آن به مشام می رسید.

چهره ی دخترها و پسرها شاید با 60 سال پیش فرق می کرد.حتی یار دبستانی گفتنشان هم انگار فرق داشت.اصلا همین ها بودند که در نشست "چرا مرگ بر امریکا؟" وقتی دکتر "ز" به امریکا به عنوان ابرقدرت حق می داد که کودتا کند، برایش با تمام وجود کف زدند و سوت کشیدند.حالا هم با همان حرارت می خندیدند و کف می زندندو یار دبستانی می خواندند.

***

آن روز هم هوا ابری بود که دسته دسته دانشجویان را از دانشکده های حقوق ، داروسازی و فنی می بردند.کسی نمی خندید.دکتر شمس تلاش می کرد از ورود  گروهان "جانباز" گارد شاهنشاهی به کلاس جلوگیری کند.فریاد زد:"کلاس مقدس است".اما شاید دقایقی بعد مقدس تر هم شد.پیرمرد مستخدم که زیر دست و پای فرمانده گروهان بود و اسلحه ی ژ-3 سینه اش را نشانه گرفته بود."تا سه می شمارم بگو کی بود که به ما خندید؟".پیرمرد بالا و پایین می پرید.دانشجویان آرام بودند و دست از پا خطا نمی کردند.اما در دلشان نفرت بود که شعله می کشید.

***

با کفش "نایک" و شلوار "جین" امریکایی اش ایستاده بود روی سکو روبروی بقیه ی دانشجوها و دستانش را به نشانه پیروزی بالا برده بود."دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه..." این را که می خواند آنقدر فریاد زده بود که صورت سفیدش به سرخی می زد.بعضی ها که در حلقه نبودند شعر را با آنان تکرار می کردند و بعضی ها ساکت بودند و آنها را تماشا می کردند.درست مثل...

***

بقیه فقط تماشا می کردند.پیرمرد ناله می کرد که "من تو کلاس نبودم" ولی گوش گروهبان بدهکار این حرفها نبود.مصطفی می گفت مثل گرگ بودند و می خواستند بکشند.پیرمرد با شماره ی سه به یک طرف اشاره کرد.اشاره اش شامل 50نفر می شد.گلوله بود که شلیک شد و عاقبت تعدادی زیر مشت و لگد از کلاس به بیرون پرتاب شده بودند.بقیه ساکت بودند و آنها را تماشا می کردند.گروهان که از کلاس خارج شد سکوت حاکم بود.دانشجویی ناگهان از انتهای کلاس رو میز پرید، کتابش را به میز کوبید و فریاد زد"اين چه درسي است؟ اين چه كلاسي است؟ اين چه زندگي است؟" صورت سفیدش به سرخی می زد.

***

" دانشجو بیدار است.این سه آذر اهورایی روحی را در ما دمیدند که تا ابد برای آزادی و سرنگونی دیکتاتوری مبارزه می کنیم".دانشجویان کف می زدند و برای هر بخش از حرفهایش سوت می کشیدند.چند نفر هم بیانیه ها را بین دانشجویان توزیع می کردند.یکی که مو های بلندش را از پشت بسته و عینک عجیبی زده بود نا گهان فریاد زد:"امروز هم مبارزه ادامه داره.ما آزادی می خوایم.ما دیکتاتوری نمی خوایم.آقا بالا سر نمی خوایم.مرگ بر..."

***

دیگر نتوانست سکوت کند."مرگ بر..." جمله اش تمام نشده بود که صدای گلوله همه ی فضای سالن را پر کرده بود.آبی که از شوفاژ های سوراخ شده بیرون می ریخت با خون زخمی ها آمیخته شده بود.کف سالن پر بود از خون و شیشه و پوکه های فشنگ.آزمایشگاه مقاومت مصالح که اثر تیرباران در آن هویدا بود پر شده بود از دانشجویانی که به آنجا پناه برده بودند.پناه برده بودند از شر گرگ ها.

***

حالا شناختمش.همانی بود که از رابطه با امریکا دفاع می کرد.همین یکی دو سال پیش هم او بود که شعار "جمهوری ایرانی" و "مرگ بر روسیه" را رهبری می کرد.همانی که در درگیری با دیگر دانشجویان صورتش زخمی شده بود.همان که بیانیه توزیع می کرد که شهید گمنام در دانشگاه دفن نشود.درست مثل رژیم که مانع شد احمد نیز کنار آذر و مصطفی دفن شود.همان که هم اتاقی هایش می گفتند خدا را انکار کرده و گفته "اگر خدایی باشد همین علم است.همین تکنولوژی.همین امریکا".و من مانده بودم او اینجا چه می کند؟! در میان این دانشجویان که آمده بودند برای تجلیل از "سه قطره خون"ی که زیر پای نیکسون روی زمین چکید.دانشجویانی که آمده بودند بگویند آتش آذر 60سال است که در دانشگاه شعله ور است.دانشگاه شده است آتشکده ای برای آزادی!

و شاید همین آتش بود که قلب علم الهدی را سوزاند.وجود رجب بیگی را شعله ور کرد.حاتمی را برانگیخت و فاضل را برگزید.این همان آتشی بود که احمدی را روشن کرد.

***

"سه قطره خون" زیر پای نیکسون ریخت و از نیکسون تقدیر شد.بخاطر کودتایش.دکترای حقوق به او دادند تا حقوق خود را بدانیم.ما حق نداریم آزاد باشیم.ما همیشه باید برده باشیم.در سرمقاله نوشته بودند " هرگاه دوستی از سفر می‏آید یا كسی از زیارت بازمی گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‏شود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی می‏كنیم؛ آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این كشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی كردند".

***

انگار همه چی قاطی شده.نوشته بودم "جنبش دانشجویی خون می خواهد".اما بعضی از اینها اصلا رگ ندارند.احمد، مصطفی و آذر رفتند و ماندند.رفتند از دانشگاه و ماندند در دانشگاه.رفتند از دیده ها و ماندند در دلها! احمد قندچی رفت که طعم شیرین آزادی از استکبار را بچشیم.آذر شریعت رضوی آتش نفرت از ظلم را در ما شعله ور کرد.و مصطفی بزرگ نیا رفت که ما بزرگ باشیم نه برده.حالا ما کجاییم؟ چقدر شعاری شد...

***

"اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود،  خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم،  همان‌جایی که بیست و دو سال پیش،  «آذر» مان،  در آتش بیداد سوخت،  او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند!

این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته‌اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته‌اند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می‌آید، بیاموزند، هرکه را می‌رود، سفارش کنند. آن‌ها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند.

این «سه قطره خون» که بر چهره‌ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می‌توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده‌ام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفسرَند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم."


برچسب‌ها: دل نوشته, سیاسی, 16آذر, دانشجو



به قلم "هدهد" در چهارشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 12:4  |