سفری به آسمان

سلام بر همه دوستان

آمدم اما نه مثل همیشه.من احمد یک هفته قبل نیستم.احمد هفته قبل دل داشت.حالا بیدل است. دلش را در طلائیه جا گذاشت.دلش را گم کرد میان رمل های داغ فکه...

خیلی خوب بود.آنچه می خواستم نشد.ما را راه ندادند اما بسیار بهره بردم.انگار هر سال بهره ام بیشتر می شود.آری بهره بیشتر و مسئولیت بیشتر و کوتاهی بیشتر و عذاب بیشتر...

خیلی زیبا بود امسال.هرچند اول بنا بود مسئو لیت کاروان با من باشد ولی 24 ساعت قبل از اردو همه چیز عوض شد.انشاءالله خاطرات را مثل خاطرات سال قبل در «همسنگران» خواهم گذاشت.بگذریم.

امسال صفای دیگری داشت.امسال هم مثل پار سال بهره ای از قرآن داشتم و بهره های بسیار دیگری.امسال نتوانستم از شهدا چیزی برای دنیایم طلب کنم.کوچکتر از آن بودم و شهدا خیلی بزرگ.

اروند هنوز موج می زد.تعظیم می کرد انگار به ساحت غواص های والفجر 8.جا پای شهیدان را می بوسید.آرام بود و ناله می کرد.صدایش را می شنیدم.صدایش گرفته بود.

آسمان غروب شلمچه خون رنگ بود.غریب غریب.نسیمی می وزید با بوی یاس.زمین و آسمان به هم متصل شده بود.جمعه آنجا بودیم.بی اختیار دلم فریاد می زد.این السبب المتصل بین الارض و السما...

... او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد...

در طلائیه ندا آمد « چشم دل باز کن که جان بینی     آنچه نا دیدنی است آن بینی».چشمانم تازه باز شد.خاک با ما حرف می زد. روضه می خواند.هیچ نمی دیدم.اشک مانع می شد.نمازی به وسعت عشق خواندیم.

دهلاویه می گفت ثابت قدم باش.من کان لله ، کان الله له.می گفت از خویش برون آ و ز تشویش رها شو.

هویزه انگار حسینی بود.سری بر بالای نی قرآن می خواند و تانک ها از نسل اسب ها بودند.قلب حسین بود که در لباس علم الهدی پیدا کرده بودند.جنازه بی سر را باید از قرآنش شناخت.

چزابه هنوز دروغ می گفت.می خواست بگوید آرام است.می خواست بگوید خبری نیست.چزابه همان کذابه است.دروغی واقعی تر از راستی.می خواست بگوید «این مدعیان در طلبش بی خبرانند» اما من می دانستم چه می گوید.

فکه اما هنوز عطش داشت.پارسال باران بارید تا بگوید خدا ماهی ها را دوست دارد.و امسال عطش بود که می گفت ماهی ها هم عاشق می شوند.به نقطه صفر عاشقی که می رسی سید مرتضی را می بینی که لبخند می زند.بالای تپه 120 شهید که می رسیتازه کربلا را می فهمی.تازه می فهمی که کل ارض کربلا یعنی چه.این جملات را می شنوی

پنج روز است که در محاصره هستیم

آب را جیره بندی کرده ایم

غذا را جیره بندی کرده ایم

عطش همه را هلاک کرده است

همه را غیر از شهدا که انتهای کانال خوابیده اند.

شیار المهدی و شیار محلاتی های فتح المبین را به خاطر داری؟ انا فتحنا لک فتحا مبینا...به یاد می آوری مادر شهید را که به دنبال راهی که پسرش رفته بود می گشت؟ می گفت می خواهم راهی را که پسرم رفته بروم.

ما به کجا می رویم؟

و دوکوهه.السلام ای خانه ی عشق ...

جمکران را می بینی؟ انگار همه مناطق بوی جمکران داشت.همه جا نور جمکران داشت.همه جا را می پنداری جمکران است.نور می بینی آنجا.عشق آنجا حکومت می کند.خدایا حضرت عشق را به ما برسان.

دیدار با پیر جماران و تجدید میثاق با ولایت...

سفری به آسمان...





به قلم "هدهد" در چهارشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۸۸ساعت 18:7  | 


 عذر خواهی می کنم...

یکی از دوستان وبلاگی ما اخیرا نظری داده که بنده خیلی متعجب شدم.تا به حال اینگونه نظر نداده بود.حکمتش را نمیدانم ولی چند گزینه در ذهنم هست که امیدوارم گزینه سوم آن نباشد.بگذریم.

این دوست در وبلاگ خود مطالب خوبی می نویسند لکن در توضیحات نوشتن فقط با وبلاگ های سیاسی لینک می شوند.بنده هم نظری دادم و ایشان هم جوابی.

اما آنقدر این مسئله برایم گران بود این نظرات را در وبلاگ می گذارم تا به قضاوت افکار عمومی در آید.شاید فکر کنید چه لزومی دارد.من از ایشان ناراحت نیستم.ایشان نظر خود را بیان نمودند و محترم هم هست اما نگرانی من از این است که نکند خطایی از من سر زده باشد.

البته پیش از این هم یکی از دوستان وبلاگی دیگر که البته نامش را نمی آورم هم بعد از مطلبی که در خصوص جنبش سبز نوشتم همین افاضات را فرمودند و بعد از حادثه عاشورا عذرخواهی کردند.

من نمی گویم حرفم همیشه درست است ولی نمی دانم چه چیزی در نوشته من سبب این پرخاش شد.اگر کسی اشتباهی در سخن من دید لطفا در نظرات این پست مرا یاری نماید.

نظر من این بود:

سلام
تازه از منطقه برگشتم.تحول می بینم.یا محول الحول والاحوال حول الحالنا الی احسن الحال.
رها کنید این چهارشنبه سوری بدبختو.برید ببینید دنیا دست کیه.
متاسفم که می گید فقط با وبلاگ سیاسی کار می کنید.سیاست رو بذارید کنار.این سیاست نیست که تو دنیا حکومت می کنه.این عشقه که فرمانروای جهانه.
شهدا هستند که فرمانروایی می کنن.
شهید نظر می کند به وجه الله...
التماس دعای فرج
یا علی

نظر آن بزرگوار هم:

من شدیدا برای شما متاسف هستم که اینقدر راحت تحت تاثیر جو قرار می گیرین.
فکر نکن معصومی و یا امامزاده
در ضمن اصلا هم به شما ربطی نداره که من فقط با وبلاگای سیاسی کار می کنم یا نه
خیلی احترام شما رو نگه داشتم ولی می بینم که با سکوت من شما پاتونو از گلیمتون درازتر کردین
آخرین باری باشه که می بینم تو وبلاگ من نظر می دین
نظر شما هیچ ارزشی برای من نداره و از اعتبار ساقطه
شما فقط خودتونو ادم می دونین و این یعنی غرور و از نظر من غرور یعین حماقت
روز خوش

چند نکته است که خیلی برایم جالب بود.

۱.جواب سلام واجب است.همیشه ایشان جواب سلام می داند ولی حالا...

۲.من نگفتم جو گیر شدم.من از تحول حرف زدم.جو آنی و گذراست و تحول آنی و ماندگار.

۳.من در کجای حرفم از معصومیت یا امامزاده بودن خود حرف زدم؟

۴.در مورد ابراز تاسف هم باید بگویم من فقط نظرم را گفتم و هنوز هم بر آن پای می فشارم ولی دلیل این موضع سخت را در نمی یابم.نظر است دیگر.اگر لحن بدی داشتم عذر می خواهم.این را از باب وظیفه ای که قبلا به همین دوست گفته بودم نوشتم.وظیفه مما این است که یکدیگر را راهنمایی کنیم و کمک.بنده هم توصیه کردم .همین!

۵.من کجا پایم را از گلیمم دراز تر کردم؟ آیا غیر از بیان آیات و روایات با شما حرف زدم؟ اگر اشتباهی از من سر زده صریح بیان کنید نه برای ادامه دعوا بلکه برای اینکه من مشکل خود را بدانم.شما خود می دانید که قصد من در تمام نظراتی که دادم خیر بوده است و می دانید با چه عنوانی شما را خطاب قرار می دادم.البته در این میان حرفهای نگفته ای هست که شما می دانید و لازم ذکر است لکن در این مقال نمی گنجد.بگذریم.

۶.تا به حال ندیده بودم به کسی بگویند در وبلاگم نظر نده.چشم.از حقیقت نمی شود فرار کرد.خدا را شاهد می گیرم که اگر نظری دادم در لحظه نگارش همه را با حال نگرانی نوشتم.نه نگرانی برای خودم و درد سر.نگرانی برادری برای خواهرش.

۷.اینکه نظر من برای شما ارزشی ندارد طبیعی است.نظر بسیاری از ما برای بسیاری دیگر بی ارزش است و من از این بابت هیچ ناراحت نیستم.

۸.من هم از غرور متنفرم.این را قبلا هم در وبلاگ نوشتم و هم در نظری برای این بزرگوار.اگر توصیه به اینکه به سمت شهدا برویم نشانه غرور است پس هیچ کس نباید دیگری را به خیر توصیه کند بنابر این تواصی به حق بی معنی خواهد بود.

ضمنا برخی چیزهایی که من از خود گفتم که یادم نمی آید تعریفی از خود کرده باشم، از باب «فاما بنعمت ربک فحدث» است و همه از عنایات پروردگار است و من در کسب آن لطف پروردگار را می بینم و لا غیر.

انشاءالله که سوء تفاهمی رخ نداده باشد.اگر ابهامی هست بنده هنوز حاضرم پاسخ بگویم و از همین جایگاه رسما مراتب عذر خواهی خود را اعلام می کنم.

انشاءالله خداوند قلوب و ابصار ما را منقلب و حال ما را به بهترین حالات متحول سازد.

التماس دعای فرج




به قلم "هدهد" در چهارشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۸۸ساعت 10:51  | 


 سنگین شد ای دل ، دل من ...

چند وقت است که همیشه در همه جا می نویسم «چند وقت است حالم خوش نیست».واقعا هم نیست.دیگر حال و حوصله نوشتن و پشت اینترنت نشستن را ندارم.بگذریم.

چهارشنبه عازمم.قافله عشق،راهیان نور...

اگر شهدا ما را بطلبند می روم ولی اگر نطلبند ، هر چه تلاش کنم باز هم نمی شود.به یکی از دوستان گفتم برای دیدار فرصت نیست.گفت قرار است بمیری؟سرطان داری؟

گفتم آری.سرطان روح.بیماری قرن ما سرطان روح است.البته علاج دارد.و آن هم گره خوردن با صاحب روح است.مسکنش هم همین اردو هاست و البته شاید مقدمه درمان.

شاید تا به حال اینگونه مطلب ننوشته باشم.معمولا حالات درونم را به دیگران نمی گویم.نمی فهمند که بگویم.اما حالا اندکی را می نویسم.جای دیگری نیست که بنویسم.

چرا بعضی از آدم ها فکر می کنند که همه چیز را می دانند؟ چرا بعضی ها فکر می کنند برداشتشان از مسائل درست است؟ چرا برخی تلاششان بر این است که بگویند آنچه من می گویم صحیح است؟

انگار حرف دیگران به گوششان نمی رود! حتی در مواردی که درباره کسی قضاوت می کنند حرف او را نمی پذیرند.انگار همه فلسفه ها از عقل آنها ناشی می شود.نمی شنوند.می گویند و می روند و اگر نپذیری تو را به فرار از مسئولیت متهم می کنند.

خود مغالطه کارند و از مغالطه ی اتهام زنی استفاده کرده همه را به مغالطه متهم می کنند.می فهمند اما نمی خواهند بپذیرند.

خوب نیست شاید این حرف ها را گفتن.اما چاره چیست.راست هم می گویند اما نه همه را.هرچه هم راست بگویند که نباید آن را به دیگران تحمیل کنند.باید مخاطب را نیز خوب درک کنند.گاهی می پندارند که درک می کنند لکن همیشه اینگونه نیست.

نمی دانم چه بگویم.خیلی پراکنده و گاه نا مفهوم نوشتم اما آنکه باید بفهمد خود می فهمد که چه نوشتم.اما کلام من فقط و فقط همین است:

الهی و ربی من لی غیرک...




به قلم "هدهد" در دوشنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 10:24  | 


 انگــار مــا بــدون حضــور تــو راحتیـم !

یابن الحسن

          دیشب کسی برای تو سجاده وا نکرد           بغضی ترک ندید و گلویی صـدا نکـرد           

           انگــار مــا بــدون حضــور تــو راحتیـم !           وقتـی کسی بـرای ظهورت دعا نکرد            

            مـا را همین صـدا نـزدن بی خیال کــرد          مـا را همین صــدا نــزدن با خـدا نکـرد             

             وقتی که دامـن تو رهـا شد ز دست ما          دست گنــاه دامــن مــا را رهــا نکــرد               

            در روزگـار مـا ، تـو بیابان نشین شـدی          خاکم به سـر از اینکه دل ما حیا نکرد               

          دیــدن  دردِ دیــن خــــدا را نداشتـی !            ما را کسی بـرای شهادت جـدا نکرد             

            توبه از اینکه ایـن دل بی بند و بـار مـا             جـــایـی بــــرای آمـــدن یــار وا نکــرد               

مهدی جان

           ::  التماس دعا  ::     




به قلم "هدهد" در دوشنبه دهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 22:9  | 


 آقای بلاگفا...

نمی دانم  این آقای بلاگفا چه می کند؟ مدتی است وبلاگ من به صورت غیررسمی مسدود شده.می بینید؟ مطالب گذشته و نوار کنار قالب همه از بین رفته.در وبلاگ دیگری کلا همه مطالب نابود شده است.نمی دانم این بلاگفا چه می کند؟ شاید از نقدی که چندی پیش به بلاگفا کردم ناراحت شدند.

به هر حال شرکتی که این همه ( به اندازه هزاران کاربر) خربزه می خورد باید پای لرزش هم بنشیند.ما به بلاگفا اعتماد کردیم اما ظاهرا بلاگفا هیچ تلاشی برای رفع این مشکل نمی کند.نمی گویم ماجرا سیاسی است. اما چرا باید هر دو وبلاگ من به این روز گرفتار آیند؟

از همین تریبون از مسئولین بلاگفایی می خواهم که در صدد رفع این مشکل برآیند و اگر مشکلی از سوی من است که نیست ، بگویند تا من به رفع آن اقدام کنم.

آقای بلاگفا خسته نباشید ولی کاربر را به حال خود رها نکنید.آقای بلاگفا...




به قلم "هدهد" در یکشنبه نهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 10:36  | 


 سرد است...

سرد است...

احساس سرما مي كنم.شايد قرار است ديگر نباشم.شايد قرار است ديگر نبينم.شايد قرار است ديگر نفهمم.

اما... مي خواهم گرم باشم.مي خواهم ببينم.مي خواهم بفهمم.

زمستان را ؛ تابستان را ؛ همه را مي خواهم با گرما.بيدار بايد شد ...

سرد است.خيلي.هوا بس ناجوانمردانه سرد است.

گرم بايد شد.گرم...گرم گرم.

مي خواهم دلم گرم شود.جانم بسوزد.هرچند حالا دلم سوخته است...

ديگر گرم نمي توان شد با شمع .شمع سوز دارد.

ديگر گرم نمي توان شد با آتش .آتش دود دارد.

بايد با خورشيد گرم شد.بايد با آفتاب گرم شد.

اما...اما خورشيد پشت ابر است.

سرد است...




به قلم "هدهد" در پنجشنبه ششم اسفند ۱۳۸۸ساعت 17:41  | 


 شرمنده

سلام دوستان

شرمنده از اينكه دير به دير مطلب مي نويسم.گفتم كه تا نوروز همين بساطه.اينقدر كار دارم كه نمي دونم چه بايد كرد.بيشتر از مشغله فيزيكي مشغله فكري دارم.ديشب قسمت دوم جريان شناسي رو نوشتم.خوب هم شده بود ولي از بد روزگار همش پريد.انشاءالله سر فرصت مي نويسم.خاطرات اردو جنوب پارسالمون رو هم دارم تو وبلاگ همسنگران مي نويسم.

ببخشيد.امشب دو تا تبريك بهتون بدهكارم.هم دستگيري عبدالمالك ريگي ، جنايتكار بزرگ و قصاب سيستان و دوم سالروز آغاز ولايت و امامت حضرت امام زمان(عج)!

ريگي كه اسير فتنه ي شيطان شد

هم خصم علي و عترت و ايران شد

در ماه ربيع و گاه عيدالزهرا (س)

محبوس سپاه مهدي (عج) قرآن شد




به قلم "هدهد" در سه شنبه چهارم اسفند ۱۳۸۸ساعت 23:50  | 


 بدون شرح!




به قلم "هدهد" در یکشنبه دوم اسفند ۱۳۸۸ساعت 19:53  | 


 قافله عشق

براي مشاهده خاطرات قافله عشق اينجا كليك كنيد




به قلم "هدهد" در یکشنبه دوم اسفند ۱۳۸۸ساعت 17:16  | 


 شاخص!

اگه یادتون باشه چند مطلب قبل از این مطلبی با همین عنوان(شاخص) نوشتم.نمیدونم کسی خوندش یا نه!

اما حالا می خوام ادامه شو بنویسم.تو جنگ صفین بودیم.دوطرف داعیه اسلام خواهی و دفاع از ارزشها رو داشتن.گفتیم که میزان در هر فرد حال فعلی او بود.پس علی(ع) رو نمیشد به خاطر رشادت هاش تو صدر اسلام در جایگاه حق قرار داد و معاویه رو هم به خاطر کفرش تو همون زمان در جایگاه باطل.

خوب علی قبل از حکومت تقریبا هیچ کاره بود(به لحاظ سیاسی) و معاویه در زمان عثمان حاکم شام.حالا باید حرف کدومشون رو قبول کرد؟

در حقیقت ما باید به بطن عملکرد ها نگاه کنیم و نه ظواهر امر.به چند دلیل علی(ع) بر حق بود.اگر نگاهی به قلب دو سپاه بندازیم همه چی روشن میشه.معاویه حاکمی بود که کاخ نشین بود و علی کوخ نشین.یعنی برای خودش حکومت نمی کرد برای مردم کار می کرد.علی به نص قرآن عمل می کرد و شراب نمی خورد و به حقوق مردم و بیت المال تجاوز نمی کرد.

علی رو مردمی که از همه جای مملکت اسلامی اومده بودن برای قتل عثمان، انتخاب کردن و معاویه به زور  سر نیزه بر گرده مردم سوار بود.

اینها تنها بخشی از نیرنگ ها و خدعه های معاویه رو نشون میده.حالا معاویه قرآن بر سر نیزه می کنه.آیا جاش هست که بگیم «علی!جنگ تموم شده و اگر از این به بعد بجنگیم با برادران دینی خودمون جنگیدیم»؟

اگه مردم شام تازه مسلمون بودن و علی(ع) رو نمیشناختن و تحت تاثیر جوسازی های معاویه قرار گرفته بودن،مردم کوفه که هم علی رو خوب می شناختن و هم معاویه رو!

اونا که تجاوز لشگر معاویه به بصره رو دیده بودن.پس چی شد که گول خوردن؟

فقط و فقط نبود بصیرت!!!

اگه مردم به حرف ولی خدا و حجت حق اعتماد می کردن،اگه مقام ولایت رو می شناختن،اگه می دونستن تنها حافظ قرآن ولایته،اگه می فهمیدن که جنگ با لشگر قرآن به نیزه زده موجب نابودی فتنه میشه و در پناه اون قرآن حفظ میشه،اگه ....

اگه مردم دید بازی داشته باشن و مسائل رو بفهمن و نوشخوار نکن حتما به بصیرت میرسن.باید شاخص رو دید.شاخص عمل به قرآنه که معاویه ازش محروم بود.شاخص تمسک به ولایته که معاویه و بعد خوارج بهش تمکین نکردن.

تنها شاخصی که ما می تونیم بهش اعتماد کنیم تا از غبار فتنه ها به سلامت بیرون بیایم ، فقط و فقط ولایته،ولایت!




به قلم "هدهد" در شنبه یکم اسفند ۱۳۸۸ساعت 18:18  |